گفتگو با دکتر محمدتقي کرمي
هاجر السادات قاسمي
روابط دختر و پسر را چگونه تحليل ميکنيد؟ در بحث از روابط دختر و پسر، هنوز موضوع اصلي بحث معلوم نيست. آيا منظور از روابط دختر و پسر، روابط محرم و نامحرم است؟ پاسخ اين مسئله در فقه مطرح ميشود. دربارۀ اين موضوع، آيا دختر و پسر بودن مهم است يا رابطه مرد متأهل با زن متأهل هم، قابل بررسي است؟
گاهي ميبينيم برداشت جامعه و جوانان از بحث روابط دختر و پسر، با برداشت کارشناسان تفاوت دارد؛ براي مثال جوانان ميپرسند آيا روابط دختر و پسر اشکال دارد؟ در پاسخ گفته ميشود اگر اين روابط در حد ضرورت باشد اشکال ندارد؛ اما منظور جوان از طرح اين پرسش، تنها ارتباط در حد ضرورت نيست.
در فقه گفته ميشود که زن در مواجهه با مرد نامحرم و يا در صحنۀ اجتماع، خوب است به ضرورتها بسنده کند. برخي کارشناسان هم معتقدند روابط دختر و پسر تابع ضرورتهاست؛ اما آنچه دختر و پسر جوان از رابطه دختر و پسر در نظر دارند، اين نيست. در جامعۀ جوان ما مسائلي وجود دارد که جامعۀ کارشناسي از آن غافل است. شايد بهتر باشد که بپرسيم در خصوص رابطۀ دختر و پسر، چه چيز بايد موضوع بحث قرار گيرد.
نخست بايد در اينباره بحث کنيم که در موضوع روابط دختر و پسر يک اتفاق جديد در حال وقوع است؛ که اين اتفاق، رويدادي جامعهشناختي است که ما از آن غفلت ميکنيم. آنچه امروز در مورد رابطۀ دختر و پسر مطرح است، با رابطه دختر و پسر، در سال 55 تفاوت دارد. ابتدا بايد اين مسئله را تعريف، سپس تحليل کنيم. در تعريف مطلب بايد گفت روابط دختر و پسر، نوعي از رابطه است که در آن نفس رابطه اهميت دارد، نه رابطه براي گرفتن جزوه، تدريس و مسائل ضروري. در روابط دختر و پسر، بحث بر سر اين نيست که به طور مثال در شيفت شب بيمارستان، در قسمت مردانه، يک پرستار زن وجود دارد و آيا اين امر اشکال دارد يا نه. موضوع بحث در اين جا، نفس رابطۀ ميان دختر و پسر است که در آن جنسيت هر يک از طرفين موضوعيت دارد؛ و در نهايت اينکه در اينگونه روابط، در شکل بسيار متعادلش، عاطفه رد و بدل ميشود و در اشکال شديد آن، روابط راديکال جنسي.
اين تعريف در عرف کاملاً مشخص است و دختر و پسر هم وقتي از روابط سخن ميگويند، همين منظور را دارند. اين رابطه در زبان انگليسي با لفظ (boy ferind و girl ferind) به کار ميرود. ميان دوستپسر يا دوستدختر بودن، با دوست بودن تفاوت وجود دارد، اما برخي کارشناسان به اين مسئله واقف نيستند.
از طرف ديگر، صرفنظر از نگاه کارشناسي، با يک مشکل مواجه هستيم. مشکل اين است که در مسئلهشناسي اجتماعي نيز چنين رابطهاي جدي گرفته نميشود. سازمان ملي جوانان يکي دو پژوهش جدي انجام داده است که آن هم با برچسب محرمانه و يا غيرقابل انتشار در اختيار پژوهشگران نيست. به هر حال در اين موضوع کار چنداني صورت نگرفته است. به نظر من اين پديده چنان مبهم و پيچيده نيست که نتوان ابعاد آن را بررسي کرد.
اين پديده به شکل درستي بررسي نميشود و به همين دليل عوامل تأثيرگذار و تشديدکنندۀ آن نيز مورد توجه قرار نميگيرند، و بنابراين نميتوان براي بازدارندگي از آن به طور جدي اقدام کرد؛ براي مثال نميتوان گفت آيندۀ روابط دختر و پسر در ايران چگونه خواهد بود.
چرا بايد روابط دختر و پسر را به عنوان مسئلهاي اجتماعي مورد بررسي قرار دهيم؟
امروزه روابط دختر و پسر به سمتي پيش ميرود که اگر مهار نشود، اين روابط جايگزين نهاد خانواده خواهد شد. بحران جديتر از آن است که يک حکم شرعي زير پا گذاشته شود. برخي جوانان تا زمان تشکيل خانواده دوره گذاري را براي خود ترسيم ميکنند که در آن به روابطي خارج از چارچوب خانواده، در قالب روابط دختر و پسر روي ميآورند. اين مسئله در درازمدت، ابعاد وجودي خانواده را کوچکتر خواهد کرد؛ يعني ممکن است روابط دختر و پسر در سن 25 سالگي تمام شود و ممکن است تا ده سال بعد، يعني35 سالگي امتداد داشته، و يا مانند مدلهاي غربي تا چهل سالگي و آستانۀ پيري ادامه يابد و بعد از آن ازدواج کنند.
چه عواملي، اعم از عوامل بيروني يا دروني به اين مسئله دامن زده است؟
برخي از اين عوامل، عام و جهانشمولند و برخي عوامل نيز دروني هستند. در عوامل بيروني ميتوان به نفوذ مدرنيته و تبعات آن اشاره کرد. از ميان عوامل دروني نيز ساختارها نقش مهمي در پديد آمدن اين وضعيت دارند. در جامعۀ ما معناي جواني و دانشجويي به هم گره خورده است؛ گويي کسي که وارد دانشگاه نميشود، هويت طردشدهاي دارد و کساني که وارد دانشگاه نميشوند جوان نيستند! تعداد زيادي از برنامهريزي برخي نهادهاي مسئول، براي جواناني که وارد دانشگاه نميشوند، تعريف شده نيست! آنها دورۀ جواني را از هجده تا 29 سالگي تعريف ميکنند؛ يعني درست سن و سال دانشجويي. اگر دختر يا پسري وارد دانشگاه نشود، برنامهاي براي او نداريم. اين مسئله اشکالي است که بر يک نوع تفکر خاص وارد ميشود و به نهاد خاصي مربوط نيست. امروز ساختارهايي در روابط دختر و پسر وجود دارد که در گذشته نبوده است. ميبينيم اکثر دانشجويان غيربومي هستند ـ البته سياستهايي وجود دارد که دانشجوي بومي در شهر خود درس بخواند ـ محيط دانشگاه، ارتباط را تسهيل کرده به آن دامن ميزند و حتي جهت ميدهد. حضور بيرون از خانه در ميان جوانان در حال نهادينه شدن است و اين حضور، تکجنسيتي نيست. در خوابگاهها و سوئيتهاي دانشجويي، از يک طرف نظارت خانواده وجود ندارد و از طرف ديگر جمع شدن جوانان در کنار يکديگر، به برخي شيطنتهاي دوران جواني دامن ميزند.
ترکيب جنسيتي اشتغال نيز ديگر تکجنسيتي نيست. اشتغال در فضاهاي خصوصي هم به روابط ميان دو جنس و مشکلات آن دامن ميزند. عوامل مؤثر ديگر، وسايل ارتباط جمعي مانند موبايل، اينترنت، و امکان چت کردن است که ارتباط ها را تسهيل ميکند.
بعضي ساختارها، تأثيرات مرئي و نامرئي دارند. براي مثال در ميان تکنولوژي ارتباط، تلفن همراه يک سلسله تأثيرات نامرئي در فضاي ارتباط ايجاد کرده است. اين تاثيرات ديده نميشوند، اما بهقول کاستلز، اين تکنولوژي، فضاي مجازي هويتسازي ايجاد کرده است. اين فضا ارزشساز است و ارزشهاي آن به هنجارهاي فراگير تبديل خواهند شد. در روابط دختر و پسر ارتباطاتي طلب ميشود که عموماً از طريق تلفن، اينترنت و چت کردن ميسر است.
يکي از تغييرات ساختاري سازگار با توسعه روابط دختر و پسر، حاکميت تفکر مدرن است. صرف نظر از مظاهر مدرنيته، شايد حتي متوجه تفکر مدرن نشويم! بازتابهاي مدرنيته، مانند ماهواره و تلفن همراه مشخص و آشکارند، اما تفکرات مدرن مانند ارزش بخشيدن به فرديت، ارزش بخشيدن به خواست، در اکنون زندگي کردن يا به عبارتي سکولار شدن، به طور مستقيم قابل مشاهده نيستند.
تفکر مدرن حتي در ميان افراد مذهبي نيز رسوخ کرده است. اين فرهنگ، افراد را براي «در اکنون بودن» آماده ميکند. غير از تفکر مدرن، تربيت مدرن هم در حال نهادينه شدن است. در روابط دختر و پسر، تنها تفکر مدرن تأثيرگذار نيست، بلکه جوانان ما اينگونه تربيت ميشوند و رسانهها در چنين تربيتي نقش بسيار پررنگي دارد. ممکن است بتوانيم برخلاف يک تفکر موضعگيري کنيم، اما نميتوانيم در برابر تربيت، موضعي اتخاذ نماييم؛ زيرا تربيت امري تدريجي و پنهان است و ناخودآگاه تأثير خود را خواهد داشت. در تربيت مدرن، يک تفکر فربه و نهادينه ميشود. بنابراين تربيت مدرن، يکي از ساختارهاست. مهد کودکها، رسانهها و نظام آموزشي به اين تربيت دامن ميزنند. براي مثال نظام آموزشي ما در بحث جنسيت، نظامي خنثي است. دختران و پسران ما به گونهاي تربيت نميشوند که بدانند در ارتباط با جنس مخالف، چگونه بايد رفتار کنند. در تربيت مدرن، دختران و پسران در ارتباط با جنس مخالف، مانند جنس موافق برخورد ميکنند. در توجيه روابط دختر و پسر، دائماً گفته ميشود بايد به روابط ميان دو جنس، نگاهي انساني داشت. نبايد داشتن نگاه انساني، دستآويز هر گونه رفتاري باشد؛ زيرا در کنار انسانيت، مقولهاي به نام جنسيت هم وجود دارد.
يکي ديگر از ساختارهاي تأثيرگذار، نفي مرجعيتهاي گذشته است. البته از بين رفتن مرجعيتها، معلول ساختارهاي ديگري است. در گذشته مهمترين مرجع جوانان، خانواده بود که در مواقع لزوم جوانان را حمايت ميکرد. اما نقش خانواده از حمايتگري به خدمتگزاري تبديل شده است؛ نگاه نسل جديد به خانواده با نسل گذشته تفاوت دارد. خانوادههاي قديمي واقعبينتر بودند، اما نسل جديد با اعتماد به نفس کاذب و خواستههاي غير واقعي، ديگر نقش خانوادههاي قديمي را نميپذيرند؛ بايد نگاه اين نسل تعديل شود. البته گاه خانواده نيز ناخودآگاه اين تفکر را به فرزندان منتقل ميکند که مشکلات نسل گذشته به مراتب بيشتر از نسل امروز بوده است.
ساختار ديگري که در بروز روابط دختر و پسر نقش دارد، بيتوجهي به تفاوت نقشهاي جنسيتي به خصوص است. بخشي آسيبپذيري دختران از روابط دختر و پسر، معلول ايفا نشدن درست نقش پدري در خانواده است. ضعف يا خشونت پدران، نداشتن ارتباط عاطفي، صحبت نکردن و ارتباط برقرار نکردن با دختران، باعث ميشود که پدران نتوانند تکيهگاه عاطفي مناسب براي دختران باشند.
يکي ديگر از ساختارهايي که در روابط دختر و پسر به اين معنا تأثيرگذار است، طبقاتي شدن اجتماع است. اين ساختار بر آمار طلاق و بسياري موضوعات و مسائل اجتماعي ديگر نيز تأثير ميگذارد، زيرا زن و مرد و يا دختر و پسر خود را با افراد ديگر مقايسه ميکنند، و اين امر باعث ميشود که آنها از وضعيت موجود راضي نبوده و با ريسکهاي حداکثري، درصدد تغيير وضعيت موجود باشند. اين نکته را از آن رو عرض ميکنم که در روابط دختر و پسر بايد به مولفههايي اصلي در تعريف اين روابط توجه داشته باشيم، بسياري از روابط افراد متأهل با جنس مخالف خود و بيرون از حريم خانواده، از مصاديق روابط دختر و پسر محسوب ميشود.
به تعبير آقاي دکتر مهدوي در گذشته تظاهرات معيشتي، در ميان خانواده، تفاوت معناداري با هم نداشت و هيچيک از خانوادههاي فاميل به دليل مسائل اقتصادي بر هم تفاخر نداشتند؛ اما الگوهاي سرمايهداري، کم کم اين فاصلهها را بيشتر کرد. نظام تفاوتها، موجب شد زمينه براي زندگي کردن در حال، فراهم شود؛ يعني اگر فردي خاص، تظاهرات اقتصادي زيادي دارد با همين تفکر در اکنون زيستن، سعي ميکند فرصت را از دست ندهد، زيرا ممکن است ديگر چنين فرصتي براي او پيش نيايد. گويي در اکنون زندگي کردن، لازمۀ دنياي مدرن ميباشد و اين دو لازم و ملزوم هم هستند.
ساختار در اکنون زندگي کردن و نگاه سودانگارانه موجب ميشود که روابط دختر و پسر نيز تحت تأثير چنين نگرشي قرار گيرد. براي مثال يک دختر يا يک پسر همزمان به چند نفر فکر ميکند تا بتواند بهترين موقعيت را انتخاب نمايد. اين تفکر از نگاه سودانگارانه مدرن و در حال زندگي کردن، نشأت گرفته است.
اين ساختارها و تغييرات مربوط به آن به روابط دختر و پسر دامن ميزنند، اما جالب است که ما ميخواهيم در مقابل تجليات اين روابط، سپرسازي کنيم. براي مثال دوگانه عمل کردن خانوادهها در روابط دختر و پسر به اين روابط دامن ميزند. خانواده در بسياري موارد مانند اشتغال و ازدواج، اکنونيت را لحاظ ميکند، اما از طرف ديگر هنوز از الگوهاي سنتي خود در مخالفت با روابط دختر و پسر دفاع ميکند.
از طرف ديگر، بهرغم افزايش سطح تحصيلات، سن رشد اجتماعي افراد بالا رفته، و جوانان از نظر مهارتهاي زندگي ضعف دارند. اين مسائل موجب شدهاند که سن ازدواج بالا رفته، و روابط دختر و پسر در جامعه بيشتر شود.
عوامل ديگري نيز در ايجاد روابط دختر و پسر مؤثر هستند که معمولاً از آنها غفلت ميشود. يکي از آن عوامل، تغيير سبکها يا خردهفرهنگهاي زندگي است.خردهفرهنگ خوشباشي، تنوعطلبي و بهروز بودن، معلول همين تغيير سبکهاي زندگي است. خردهفرهنگها و سبکهاي زندگي، تجليات متفاوتي دارند. براي مثال اگر در جامعهاي ارتباط با جنس مخالف مُد شود، نوع رابطه را نيز همان خردهفرهنگ تعيين خواهد کرد.
اگر روابط دختر و پسر را به روابط ميان مجردها منحصر نکنيم، اهميت مطلب بيشتر خواهد شد. اگر سبکهاي جديد زندگي به افراد متأهل نيز سرايت کند، تبعات بسياري خواهد داشت. متأسفانه سبک رمانتيک زندگي، به خانوادهها سرايت کرده است. فيلمهاي رمانتيک موجب ميشوند تا بيننده با بازيگر همذاتپنداري کند. وقتي رسانهها پيوسته به عشقهاي رمانتيک ميپردازند، بازتوليد اين نگاه کمکم به سبک زندگي تبديل ميشود که گاهي عمر آن کوتاه و گاهي نيز بلند است.
يکي ديگر از عواملي که زمينه را براي ايجاد برخي سبکها آماده ميکند، فقدان عوامل وحدتبخش هويتي است. در کشور ما عامل وحدتبخش هويتي از ميان رفته است. مردم احساس ميکنند با هم فاصله دارند و گاه به دليل مسائل سياسي به اين فاصلهها دامن زده ميشود. براي جبران تفرقۀ پايگاهي به عامل وحدتبخش نياز است. مردم عامل وحدتبخش خود را گم کردهاند. افراد جامعه اعم از مذهبي و غير مذهبي، و سياسي و غير سياسي با ديدن يک سريال و يا يک صحنه طنز، احساس وحدت کرده، با هم ميخندند و پيامک رد و بدل ميکنند، اما در موضعگيريهاي سياسي و يا مذهبي اختلافات عميقي دارند. مردم به دنبال عوامل وحدتبخش هويتياي هستند که آنها را به هم نزديک کند.
تنوعطلبي منحصر به زمان حال نيست، بلکه در سالهاي بسيار دور هم چنين مسئلهاي بوده است؛ بنابراين چگونه ميتوانيم تغيير سبکهاي زندگي را به عنوان عامل تنوعطلبي مطرح کنيم؟
تنها بحث تنوعطلبي مطرح نيست، زيرا گفته ميشود مردان در زمينۀ زناشويي تنوعطلب بوده و هستند. اما آنچه مهم است، تنوعطلبي مردان نيست، بلکه سبکي است که ساختارها را زير سؤال ميبرد؛ در گذشته تنوعطلبي با زن دوم ارضاء ميشد، اما تنوعطلبي به سبک امروزي، به گونهاي است که هر چه فرد به سمت اعمال غير مشروع پيش ميرود، بيشتر احساس لذت ميکند. گويي هر چه هنجارهاي جامعه شکسته ميشوند، فرد به موقعيتهاي بهتر دست مييابد. اين مسئله نيز کم کم به يک سبک زندگي تبديل ميشود.
جدا از بحث جامعهشناختي و ساختاري، ممکن است فرد به دليل نياز روحياش به دنبال چنين روابطي باشد؛ بنابراين نميتوان تنها مسائل ساختاري و جامعهشناختي را مطرح کرد.
بله؛ ممکن است نياز رواني هم يکي از عوامل باشد، اما آنچه بيشتر اهميت دارد تغيير سبکهاي زندگي است. براي مثال، وقتي درصد بالايي از زنان متأهل با مردان نامحرم درددل ميکند و يا روابط آنها منحصر به رابطه با همسرانشان نيست، اين مسئله بيشتر به تغييرات ساختاري و سبکهاي زندگي مربوط ميشود که در پس آن، دغدغۀ هويت جمعي نيز وجود دارد.
عامل جمعيت از جمله عوامل بومي است که تغييرات آن جدي گرفته نميشود؛ براي مثال اغلب جامعهشناسان کشور ما در تحليل بالا رفتن سن ازدواج، ساختارهاي مدرنيته را مطرح ميکنند، اما اخيراً ديده ميشود که سن ازدواج دختران پايين آمده است. اين امر نيازمند تحليل است.
در تحليل روابط دختر و پسر، عامل جمعيت، عامل مهمي است که گاه از آن غفلت ميشود. در سالهاي جنگ و پيش از آن رشد جمعيت بسيار چشمگير بود. مسائل متولدين اين دوران که آن را جمعيت دوران جنگ مينامم، هميشه مسائل درجه يک جامعۀ ما بوده است. براي مثال آنان در دوران ابتدايي، مشکل کمبود مدرسه و چند شيفت بودن مدارس را داشتند. در دوران دبيرستان، مسئلۀ کنکور و بعد از آن مشکل ازدواج و مسکن، و امروز هم دربارۀ معضل روابط دختر و پسر، باز پاي نسل جنگ به ميان آمده است. اين جمعيت که در زمان خود، انفجار جمعيت را به وجود آورده بود، اينک جامعه را با مسائل مختلفي روبهرو کرده است. به نظر من نسل دوران جنگ، نسل فيلم «چهارشنبهسوري» است. اگر بخواهيم براي مشکلات آنها يک عنوان روزنامهنگاري انتخاب کنيم، بايد بگوييم اين نسل «چهارشنبهسوري» است از آن جا که سينما وقايع جامعه را منعکس ميکند، ميبينيم که در دو سال اخير، بيشتر فيلمها مشکلات همين نسل را انعکاس ميدهند. ما از سينماي دختر و پسري دوم خردادي، به سمت سينماي چهارشنبه سوري ميرويم.
اما با وجود همۀ اين صحبتها، پيشبيني من درمورد پنج سال آينده اين است که اگر دربارۀ روابط دختر و پسر، برخي فاکتورها را در نظر بگيريم، نسبت به گذشته وضعيت بهتري خواهيم داشت که در جاي خود به آنها خواهم پرداخت.
در مقايسه اين نسل با نسل گذشته، با بالا رفتن آمار جمعيت ميزان مشکلات هم بيشتر ميشود. براي مثال اگر در دهۀ سي، بيست درصد از جمعيت، جوان بودند، تنها درصد کمي از آنها به دنبال روابط دختر و پسر ميرفتند، اما حالا که درصد جمعيت جوان بالا رفته است، ميزان روابط دختر و پسر نيز بيشتر شده است؛ اما اين روابط با آنچه در دهۀسي وجود داشت، رابطۀ معقول و منطقي ندارد؛ زيرا درصد افرادي که اين رابطه را تجربه ميکنند، بسيار بيشتر از درصد افرادي است که در دهۀ سي چنين روابطي را تجربه ميکردند. بنابراين نميتوان رشد جمعيت را عامل مداخلهکنندۀ جدي دانست.
براي روشن شدن قضيه مثالي ميزنم: يک زيستشناس، چند موش را در يک محيط محدود قرار داد و همۀ شرايط زيستي را هم براي آنها فراهم کرد؛ اما بعد از گذشت مدتي که اين موشها زياد شدند، هر چند همه شرايط زيستي برايشان مهيا بود، به يکديگر آسيب ميرساندند.
منظور شما اين است که جمعيت تا به سقف مشخصي نرسد، مشکلات کمي خواهد داشت، ولي اگر بالاتر از آن باشد، آسيبها نيز گستردهتر ميشوند؟
بله؛ البته اگر نهادهاي حمايتي، امکانات خود را متناسب با رشد جمعيت تنظيم کنند، آسيبها به طور تصاعدي بيشتر نميشوند. در دوران جنگ، تناسب جمعيت با نهادهاي حامي از ميان رفت و آسيبها هم مجال خودنمايي يافتند؛ اين امر در ايجاد معضلات اجتماعي مؤثر است.
من از اين مطلب به «تناسب نسلي» جمعيت تعبير ميکنم. زماني که در يک فاميل، تعداد افراد مسن، ميانسال و جوان با هم تناسب داشته باشد، اين جمعيت با مشکل چنداني مواجه نيست، اما اگر تناسب سن افراد به هم خورد، يعني تعداد افراد پانزده تا سي سال در فاميل بيشتر از افراد ديگر شد، تناسب نسل در آن فاميل به هم خورده است و بنابراين مشکلات خاصي خواهند داشت. رقابتها، حسادتها، نيازها و عملکرد آنها، مشکلاتي را براي همه جمعيت فاميل، ايجاد خواهد کرد.
بنابراين به نظر شما اين روابط در سالهاي آينده کاهش خواهد يافت؛ اما ميدانيد، که روابط دختر و پسر به يک فرهنگ تبديل ميشود و اگر مسئلهاي به فرهنگ تبديل شد، کم يا زيادي جمعيت تأثير چنداني در آن نخواهد داشت؟
اصلاً منظور اين نيست که اين وضعيت روابط در آينده بسيار خوب خواهد بود، بلکه عامل جمعيت که عاملي تشديدکننده است، اکنون در فاصلۀ ده سال، به تدريج آثارش کم شده است. البته اگر عوامل ديگر تشديد شود، تأثير خود را خواهد داشت.
نقش جريانهاي نرمافزاري را در دامن زدن به مسائل روابط دختر و پسر چقدر پررنگ تلقي ميکنيد؟ براي مثال نقش جريانهاي فمينيستي که در سالهاي اخير بحثهايي مانند نسبي بودن حيا و روابط آزاد جنسي را مطرح ميکنند. به نظر شما اين جريانات به چه ميزان در توسعۀ روابط جنسي مؤثر بوده است؟
بايد دو رويکرد را از هم تفکيک کرد؛ يک رويکرد مبتذلي که معلول تبليغات مدرن است؛ مانند بحث آرايش، بدحجابي، و مد؛ و رويکرد ديگر، فمينيستي است که در روابط دختر و پسر تأثير داشته است. آنچه بسيار اهميت دارد و بايد در نظر گرفته شود، اين است که در فضاي کنوني که بيشتر سبکهاي زندگي و ساختارها، عاملي اثرگذارند، عقلانيت و رويکردهاي نظري جايگاه چنداني ندارد. افراد بدون چونوچرا الگو ميپذيرند. هرچند ممکن است فمينيسم نيز به عنوان يک جريان به اين معضلات دامن زده باشد.
سبکهاي زندگي، عقلانيت را در تحليل مسائل اجتماعي به حاشيه رانده است. اين استدلال که همه دوست پسر يا دوست دختر دارند، من هم بايد داشته باشم، از سبکهايي برآمده است که در پس آن عقلانيتي وجود ندارد. وقتي يک مسئله به صورت هنجار درآمد، عنصر عقلانيت در آن ديده نميشود و بنابراين کمتر اتفاق ميافتد که کسي در آن مناقشه داشته باشد.
پيامدهاي روابط دختر و پسر چيست؟
مهمترين پيامد اين روابط در جوامع مدرن اين است که چنين روابطي از سطح يک رابطۀ اجتماعي به يک نهاد اجتماعي تبديل ميشود. اين نهاد کارکرد و آثار مخصوص به خود را دارد و خواه ناخواه جايگاه خود را در جامعه خواهد يافت. اين نهاد کمکم به نهادي تبديل ميشود که رقيب خانواده خواهد بود. ممکن است اين روابط بهقدري پيشرفت کند که بهتدريج خانواده نام گيرد. کاستلز ميگويد: اينکه گفته ميشود خانواده در حال فروپاشي است، درست نيست، زيرا خانواده از بين نرفته، بلکه شکل آن عوض شده است. خانواده فقط در تعريفهاي رايجي که از آن وجود دارد قرار نميگيرد؛ براي مثال روابط دختر و پسر را ميتوان در تعريف انواع خانواده لحاظ کرد.
علاوه بر نهادينه شدن اين روابط به عنوان جايگاهي در جامعه، عواملي چون توسعۀ فرديت، زير پا گذاشتن معيارهاي اخلاقي، بحران نسل و بسياري مشکلات و مسائل ديگر از پيامدهاي ديگر اين روابط هستند. سوءظن افراد نسبت به يکديگر نيز (البته اين به شرطي است که هنوز در عرف اجتماع اين روابط ناهنجار محسوب شوند) نيز از پيامدهاي اين روابط است؛ زيرا والديني که با يکديگر چنين روابطي داشتهاند، هم نسبت به فرزندانشان کنترل بيشتري دارند و هم نسبت به همسر خود همواره ظنين هستند.
از طرف ديگر روابطي که تکرار ميشوند کمکم به صورت عادت درميآيند و نميتوان از دختر يا پسري که به اين روابط عادت کرده است انتظار داشت بعد از ازدواج از رفتارهاي گذشته دست بردارد.
اين روابط علاوه بر خانواده، به ارزشها و نهاد ديانت نيز لطمه ميزند. از آنجا که ما در جامعهاي ديني زندگي ميکنيم، اين روابط ارزشهاي ديني را خدشهدار خواهد کرد.
از طرف ديگر آسيبهاي رواني که دختر و پسر از اين نوع روابط ميبينند، به مراتب بيشتر از آسيبهايي است که ممکن است در خانواده رخ دهد. اگر معناي خانواده را آنگونه که کاستلز تحليل کرده بود، به معناي وسيع در نظر بگيريم، تفاوتهاي فاحشي در مناسبات و رفتارها رخ خواهد داد که براي آن هيچ تدبيري وجود ندارد و آسيبزايي آن نيز چند برابر خواهد شد. براي مثال در روابط دختر و پسر، شخص براي برآوردن خواستۀ خود تهديد ميکند و چون نهاد حامي و کنترلگري مانند خانواده وجود ندارد، آسيبهاي فراواني ايجاد خواهد کرد و بهتدريج داشتن چنين روابطي عادي ميشود.
در کنار اين آسيبها، بحث هويت نيز مطرح ميشود. دختر و پسري که با هم دوست هستند، نسبت به هم احساس مالکيت ميکنند و البته اين مالکيت يکطرفه است و فرد احساس نميکند که مالکيت طرف مقابل را هم بر خود پذيرفته است.
غير از مسئلۀ هويت، سبک زندگي دنياي مدرن، تنوع خواستهها و توسعۀ آنها هم وجود دارد. براي مثال به محض اينکه يک نفر از رابطۀ دوستي کسي کنار ميرود، به جاي تحليل کردن دلايل جدايي، به فکر نفر بعدي است! سبک زندگي مدرن، مانند يک فروشگاه بزرگ، انواع و اقسام انتخابها براي خريد يک محصول را براي مشتري القا ميکند. اين تنوعطلبي و توسعۀ خواستهها، در ميان افراد نيز نهادينه ميشود.
عادت کردن به چنين روابطي براي فرد، هويتي ميسازد که ادامۀ اين روابط را تقويت خواهد کرد. يک روانشناس در کتاب خود، درباره کساني که به او مراجعه کرده بودند، از قول خانمي گفته بود چندين سال است به روابط آزاد جنسي معتاد شده و هر قدر هم سعي ميکند آن را ترک کند، دوباره وسوسه ميشود؛ يعني داشتن چنين روابطي، جزئي از هويت آنها ميشود. فرهنگ خواستن موجب ميشود فرد براي تجربه کردن موقعيتهاي جديد، با افراد بيشتري ارتباط برقرار کند.
به نظر شما اين مسئله را بايد، جامعهشناسي تحليل کرد، يا روانشناسي و يا هر دو؟
يکي از مسائلي که در روابط دختر و پسر با آن مواجه هستيم اين است که در ميان پژوهشگران در اينباره دو رويکرد وجود دارد رويکرد خرد و رويکرد کلان؛ رويکرد کلان مسائل را به شکل ساختاري ميبيند و معتقد است وقتي جامعهاي دچار تغيير شد، در همۀ حوزهها و از آن جمله در حوزه روابط دختر و پسر چنين اتفاقي ميافتد. رويکرد ديگر معتقد است در روابط دختر و پسر بايد ويژگيهاي شخصي افراد، مورد نظر قرار گيرد. براي مثال بررسي ميکنند که چرا دختر و پسري به اين روابط تن ميدهند و بر اساس تحليل خود، نسخههايي تجويز مينمايد. هر چند رويکرد خرد رويکرد درستي است، اما کافي نيست؛ يعني دربارۀ روابط دختر و پسر، با تغيير الگو مواجهيم. ما نسبت به بيست سال گذشته، تغييرات معناداري داشتهايم. روابط دختر و پسر امروز، با بيست سال پيش فرق کرده است. بايد به اين تفاوتهاي معنادار، پاسخ داده شود و پاسخ اين سؤال از طريق روانشناسي خرد به دست نميآيد. البته ممکن است روانشناسي اجتماعي کارآمد باشد. به نظر من، روابط دختر و پسر، بايد بر اساس رويکرد جامعهشناختي تحليل شود. جامعهشناس ميتواند اتفاقاتي که در مورد اين روابط رخ داده است، رصد کند و براي مثال مدرنيته، حاکميت تفکر مدرنيته و مسائل ساختاري را بررسي نمايد.
دختران و پسران، در روابط دختر و پسر چه انگيزههايي را دنبال ميکنند و اصل اين رابطه را چگونه تحليل ميکنند؟
نگاه دختران و پسران به رابطه متفاوت است. معمولاً پسران، نگاهي فرصتطلبانه، جنسي و استعمارگرانه دارند و دختران آن را تمهيدي براي ازدواج ميبينند. در اينجا خانواده نقش مهمي ايفا ميکند؛ اطمينان دادن خانوادهها به دختران در اينگونه موارد در مورد حمايت آنها از ازدواج دختران، بسياري از آسيبها را کاهش خواهد داد.
متأسفانه اخيراً نگرش دختران به رابطه، تغيير کرده است؛ و دختران نيز با نگاهي مدرن به مسئله مينگرند. مثلاً دختري که قبلاً به نيت ازدواج با پسري ارتباط برقرار کرده بود، کمکم نفس رابطه برايش مهمتر ميشود، حتي اگر بداند اين رابطه به ازدواج منتهي نميشود.
براي برونرفت از مشکلات اينگونه روابط چه راهکارهايي وجود دارد؟
وقتي از تأثير مدرنيته در جامعۀ ايران صحبت ميکنيم، از مقاومت جامعه ايراني در مقابل آن غفلت ميکنيم. خانوادۀ ايراني حتي در شکل هستهاي، در مقابل مدرنيته مقاومت ميکند. اين مقاومتها خيلي تعيينکننده هستند. يکي از مقاومتها به اين دليل است که، براي خانوادۀ ايراني، نهاد خانواده ارزشمند است. اولويت داشتن مسائل خانوادگي بر مسائل ديگر، از مقاومتهاي جامعه ايراني است. 1400 سال از اسلام ميگذرد؛ اما هنوز بعضي از مراسم خود را بر اساس سنتهاي زرتشتي برپا ميکنيم مانند مراسم ختم و شب هفت، غير از مراسم چهلم که از زيارت اربعين گرفته شده است؛ هيچيک از اين مراسم و حاشيههاي آن در اسلام وجود ندارد. بعد از بيش از هزار سال، هنوز انگارههاي جامعۀ مدرن و جامعه اسلامي نتوانستهاند انگارهها و سنتهاي جامعه ايراني را از ميدان بهدرکنند. مراسم ترحيم که در خانوادههاي ايراني برگزار ميشود، هم ضد مدرنيته، و هم اصولاً برگرفته از اسلام نيست.
مراسم ترحيم در کشور ما به جاي چند نهاد ديگر کار ميکند. اين مراسم، نهاد کنار گذاشتن کدورتها، بازگشت به سنتها و پيدا کردن ريشههاي خويش است. اين مراسم به نوعي تجلي اشرافيت نيز هست. ايرانيها، اشرافيت را پاس ميدارند و هر نهادي که به اشرافيگري دامن بزند نيز پاس داشته ميشود. نهاد خانواده نيز به اشرافيگري دامن ميزند؛ چشم و همچشمي و رقابتها در نهاد خانواده معنا مييابد. خانوادۀ ايراني، برخي ارزشهاي خود را، هر چند براي اشرافيت، پاس ميدارد. اگر دقت کرده باشيد، خانوادههاي ايراني به ازدواج فاميلي روي آوردهاند.
يکي از چشماندازهاي مثبت در روابط دختر و پسر اين است که خانوادۀ ايراني ميخواهد خود را حفظ کند و تلاش خواهد کرد اين مسئله را در آينده کنترل نمايد. اما ميزان قدرت اين عامل، قابل تأمل است. اگر خانوادۀ ايراني نتواند به طور جدي مقاومت کند، ديگر روابط دختر و پسر نيز اهميت نخواهد داشت.
از ديرباز خانواده ضامن حفظ اخلاق جنسي بوده است و تا سالهاي آينده نيز اين رويه مثبت ادامه خواهد داشت. به نظر من خانوادۀ ايراني در ده پانزده سال آينده خود را در برخي محورها بازتوليد خواهد کرد؛ محورهايي مانند حمايت از فرزندان، مداخله در امور آنان، و حفظ هويت خود؛ مسائلي است که روابط دختر و پسر را کنترل خواهد کرد. اما اگر خانواده نقش خود را به درستي ايفا نکند، اين روابط همچنان وجود خواهند داشت. البته اين مشکل رفع نميشود، بلکه از حالت مسئله بودن خارج خواهد شد؛ و به صورت اَشکالي جديد از ازدواج و خانواده ادامه پيدا خواهد کرد. دختر و پسر در اولين ارتباطها، رابطۀ کامل جنسي را تجربه خواهند کرد. در آن شرايط که شبيه روابط آزاد جنسي در غرب ميباشد، خانواده از بين خواهد رفت.
روابط دختر و پسر از مسائل جوامعي است که به سوي مدرنيته حرکت ميکنند. اگر جامعهاي مدرن شود، روابط دختر و پسر در آن، به شکل يکي از مدلهاي ازدواج تبديل خواهد شد. اما به نظر من خانوادۀ ايراني خود را بازتوليد خواهد کرد، همچنان که در کشورهايي که خوي اشرافي دارند، مانند ايتاليا و انگليس، بحث خانواده و ازدواج بحثي جدي است. البته اشرافيت تنها سند ادعاي بازتوليد خانواده نيست. مسئلۀ اصلي هويت است و از شقوق آن گرايش نداشتن به فرديت و سپس اشرافيت است. در جامعۀ فردگرا، اشرافيت نقشي ندارد. اشرافيگري معلول حس هويت جمعگرايي است.
يکي ديگر از علل طبيعي و ناخودآگاه پايين آمدن ميزان روابط، بحث ترميمهاي دورهاي ميباشد؛ براي مثال سن ازدواج دختران تا دورۀ دبيرستان پايين آمده است. آمارهاي اخير از پايين آمدن سن ازدواج حکايت دارند و با پايين آمدن سن ازدواج روابط دختر و پسر نيز کاهش مييابد.
از اين عوامل طبيعي که بگذريم، براي برونرفت از اين وضعيت، بايد به علتالعللها بپردازيم. تربيت افراد جامعه بر اساس هنجارهاي ديني در روابط دختر و پسر، به رسميت شناختن مديريت مرد و بازتوليد نقش او در خانواده، بازتوليد ارزشهاي ديني در خانواده، تأکيد بر تفاوت نقشهاي جنسيتي در خانواده و موقعيت، از جمله اين عوامل هستند.
کتابي با عنوان «زن بودن» را مطالعه ميکردم. در اين کتاب، زنان به چهار دسته تقسيم شده بودند: زن آمازون، زن مدونا، زن معشوقه و زن مادر. به نظر نويسندۀ کتاب، هر کدام از اين تيپها براي موقعيت خاصي کارکرد دارند. براي مثال کارکرد زن آمازوني در بيرون از خانواده و در مقابل مرد غريبه است. فمينيستها کارکرد زن آمازوني را به درون خانواده و با همسر يا برادر هم تعميم دادند. جامعۀ ما بايد دختران و زنان را بهگونهاي تربيت کند که در برابر مردان و پسران غريبه از خود عکسالعمل مناسب و توأم با وقار نشان دهند، نه آنکه نظر همۀ مردان غريبه را تأمين کنند.
ما در مورد روابط دختر و پسر مشکل عمدهاي داريم و آن نداشتن تئوري و الگويي براي ارضاء و کنترل نيروي جنسي است. اصولاً مذاق شريعت در بيان روابط جنسي، مذاق تشريع و تسهيل است. يعني اين ارتباط به راحتترين وجه صورت بگيرد و وجه شرعي داشته باشد. صيغۀ نکاح به شاهد نيازي ندارد، اما براي فسخ نکاح بايد دو شاهد عادل حضور داشته باشند. حتي صيغۀ طلاق بايد با اداي کلماتي خاص باشد، و اين امر نشان ميدهد که دين در مسئله طلاق بسيار سختگير است. اگر به کنه قضايا توجه کنيم، به نکات مهمي ميرسيم، اما متأسفانه از تفکر ديني به ميزان زيادي فاصله گرفتهايم.
مهمترين راهکار براي حل مشکلات روابط دختر و پسر، اين است که جامعه الگويي را براي ازدواج در نظر بگيرد که ميان سن بلوغ جنسي و سن رشد اجتماعي، تناسب باشد. اکنون سن بلوغ اجتماعي دختران بالا رفته است؛ دختر ميبيند که قرار نيست تا سن 25 سالگي ازدواج کند، و احساس ميکند که تا آن سن هنوز بچه است. تا جامعه براي کم کردن اين فاصله و الگوسازي براي چنين تحولي آماده نشود، در بر همين پاشنه خواهد چرخيد.
منظورتان اين است که اگر اين فاصله کم شود، دختران و پسران به ازدواج تشويق ميشوند؟
من در بحث از عوامل، به از بين رفتن مرجعيتها اشاره کردم. چرا مرجعيتها از بين رفته است؟ ميان نيازهاي واقعي پسران، و مرجعيتي که اين نيازها را به رسميت بشناسند، فاصله وجود دارد. نحوۀ برخورد خانواده با يک دختر يا پسر بالغ، در نگاه او و بر مسائل بيولوژيکش تأثير ميگذارد. تا وقتي خانواده بلوغ جنسي نوجوان را جدي نگيرد، نگاه جوان به بلوغ جنسي و ازدواج تغيير نخواهد کرد. بلوغ اجتماعي که جاي خود را دارد؛ پسران و دختران گاهي ميگويند خانوادهها نميدانند ما چه ميخواهيم. اين فاصله، مرجعيت خانواده را زير سؤال ميبرد. اگر خانواده ميخواهد به مرجعيت سابق خود بازگردد، بايد به نيازهاي نوجوانان توجه کند. هر قدر خانواده مرجعيت مستحکمتري داشته باشد، روابط دختر و پسر به مراتب قابل کنترلتر خواهد بود.
از طرف ديگر ما از تربيت پسران غافليم، و دربارۀ تربيت دختران حساسيت بيشتري داريم. بايد توجه داشته باشيم که تربيت آنها بر هم تأثير خواهد داشت. در زمينۀ تربيت اخلاقي و فهم محدوديت دربارۀ پسران ضعيف عمل ميکنيم، اما اين محدوديتها به دختران خوب آموزش داده ميشود. نظام اخلاقي جامعه ما دربارۀ دختران غير اصيل است، زيرا نظام ارزشهايي که بر رفتار دختران حاکم است، برآمده از نهادينه شدن ارزشهاي اخلاقي در وجود آنها نيست، بلکه از نظام ساختارها نشأت گرفته است. برخي دختران ايراني که براي تحصيل به هند ميروند، رفتارهايي دارند که قابل تصور نيست! اگر پسران به گونهاي تربيت شوند که محدوديت در خواست، نگاه و روابط را درک کنند، تأثير چنين تربيتي در جامعه، به مراتب ثمربخشتر از تربيت دختران خواهد بود. تربيت فرزندان در خصوص روابط دختر و پسر بايد از سنين کودکي آغاز شود. فرويد عقيده داشت کودکان در پنج سالگي تفاوت جنسيتي خود را ميفهمند، اما به نظر ميرسد کودکان در 5/2 تا سه سالگي به تفاوت جنسيتي خود آگاه ميشوند و بنابراين تربيت جنسي بايد از همان زمان آغاز شود.
در پايان اگر مطلبي هست بفرماييد؟
ما در جدي گرفتن مسائل جنسي قصور داشتهايم و بخشي از اين قصور متوجه جمعيتهاي زنانه است. بحثهايي مانند حفظ حيا و آبرو باعث شده است مسائلي که واقعاً وجود خارجي دارد، جدي گرفته نشود.
وقتي براي جامعهاي تئوريپردازي ميشود، نبايد ملاک، افراد متقي جامعه باشند. صحبت از تقواي شخصي در بحث رابطۀ دختر و پسر چندان کارآمد نيست، زيرا تقواي شخصي در برخي ساختارها تعريف ميشود. اگر يک دختر يا پسر جوان از اين ساختارها بيرون بيايد، براي مثال از ايران خارج شود، همۀ آنچه که تقواي شخصي و جايگاه خانوادگي ناميده ميشد ممکن است کنار گذاشته شود. اگر خانمي در مسئللۀ حجاب و غيبت، تقواي شخصي ندارد، اما در مسائل جنسي اين تقوا را رعايت ميکند، به دليل وجود ساختارها و عوامل بازدارندهاي است که در کشور ما وجود دارد.
بدون داشتن تئوري جنسي، و با توصيه به تقوا نميتوان مشکلات را حل کرد. به خصوص پدر و مادري که خودشان روابط آزاد و ناهنجار داشتهاند، نميتوانند جوانانشان را به اخلاق توصيه نمايند.
متأسفانه در جامعۀ ما، هم حرف زدن و هم فکر کردن درباره مسائل جنسي، تابو است؛ به نظر ميرسد نسل قديم در اين زمينه الگوهاي رفتاري بهتري داشتند.