لویناس بحثی را مطرح میکند که خشونتی در سنت متافیزیک رایج غرب وجود دارد که این خشونت در لفافه و پنهانی و کتمان بوده؛ به این معنا که وقتی همه چیز را من میسازد، بنابراین اگر یک من دیگر به وجود بیاید، سراسر این متافیزیک من تخاصم و خشونت است. این بحث ارتباط پیدا میکند به خشونت علیه زنان و زنانگی؛ چون امر زنانه را غیر دیگری میداند و معتقد است در سنت فلسفه غربی همیشه این خشونت علیه دیگران یا دیگری برقرار بوده، پس این خشونت همواره در حق زنان هم روا داشته شده است.
به گزارش مهرخانه، دکتر علیرضا صیادمنصور، عضو هیأت علمی مرکز تحقیقات زن و خانواده در نشست "خوانش اخلاق جنسیت در افق پدیدارشناسی فرانسوی معاصر" گفت: در این بحث از پدیدارشناسی فمینیستی ایوا ماریاسیمس و بیتا استارسکی، دو استاد آمریکایی استفاده میکنم. اعتقاد شخصیام این است که فمینیسم در حال تحول است و خود را با مکتبهای اساسی فلسفه معاصر مثل پراگماتیسم وفق میدهد. یک نکته این است که وقتی میخواهم فمینیسم فرانسوی را با رگههای پدیدارشناسانهای که دارد توضیح دهم؛ نه میخواهم آن را بپذیرم و نه میخواهم آن را رد کنم. بلکه در مقام توصیف هستم.
هرکسی از امر زنانه حرف میزند، ضرورتاً فمینیست نیست
او با اشاره به دایره موضوعی نشست بیان کرد: در این نشست به تاریخ سنت پدیدارشناسی و اولین کاربردهای این اصطلاح در عرف فلاسفه غرب نمیپردازم. به پدیدارشناسی آلمانی یا هر جای دیگری به جز فرانسه نمیپردازم. به پدیدارشناسی اخلاق در سنتهای فلسفه تحلیلی نمیپردازم. به اگزیستانسیالیسم فرانسوی نمیپردازم؛ مگر اینکه در جاهایی با پدیدارشناسی همپوشانی داشته باشد. به فمینیسم فرانسوی هم نمیپردازم؛ مگر اینکه همپوشانی داشته باشد. به تحلیل جنسیت نمیپردازم زیرا ضرورتاً به این معنا نیست که هرکسی که از جنسیت حرف بزند، فمینیست باشد. در مفهوم جنسیت این بحث را میخواهم به امر زنانه برگردانم و براساس آن بحث خود را پیش ببرم. امانوئل لویناس فرانسوی از امر زنانه حرف میزند و تحلیل پدیدارشناختی و اخلاقی خود را از آن ارائه میدهد؛ بدون اینکه بتوانیم برچسب فمینیستبودن را به او بزنیم. هرکسی از امر زنانه حرف میزند، ضرورتاً فمینیست نیست.
چهار پارادایم بررسی امر زنانه در پدیدارشناسی اخلاق فرانسوی
صیادمنصور با بیان اینکه اگر تفکیک امر مردانه و امر زنانه را بپذیریم، هیچوقت محل مناقشه و نزاع نبوده است؛ افزود: ظاهراً طبق نظر برخی فمینیستها امر مردانه همیشه مسلم فرض شده است. میخواهم مشخصاً روی بحث امر زنانه تمرکز کنم زیرا هم به پدیدارشناسی و هم به بحث اخلاق پدیدارشناسانه ارتباط بیشتری پیدا میکند. قبل از اینکه وارد این بحث شوم تاریخ فلسفه غرب را ذیل چهار پارادایم میگنجانم تا ببینیم پدیدارشناسی اخلاق فرانسوی و بررسی امر زنانه در این سنت، متعلق به چهار پارادایم است. اولین پارادایم به لحاظ تاریخی، «وجودی-الهیاتی» است. این پارادایم متعلق به سنتهای دینی در فلسفه است مثلاً در یونان باستان، فلسفه قرون باستان و فلسفه اسلامی در سنت خودمان، به بحث از وجود میپردازند و چون بحث وجود منحصر به بحث علل وجود و علل وجودی میشود، خود به خود این سیر کاوش علل وجودی به بحثی میرسد که در این سنتها به خدا یا علتالعلل میرسد. برای همین بحث از وجود برای ما ماهیت الهیاتی پیدا میکند. غیر از هایدگر که ویژگی ملحدانه یا ناخدانگرانه به بحث وجود دارد.
پارادایم زبانی مربوط به رخدادهای اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم است
عضو هیأت علمی مرکز تحقیقات زن و خانواده پارادایم «شناختی-ادراکی» را دومین پارادایم به لحاظ تاریخی دانست و گفت: بعد از رنسانس، فلسفه دوره مدرن وارد این پارادایم میشود. انسانمحوری که ملاک فلسفه دوره مدرن است باعث میشود شناخت یا ادراک را مدنظر قرار دهید. یعنی انسان را به لحاظ موجودی شناختی- ادراکی تعریف میکنید که از بقیه موجودات در جهان برتر و بالاتر است بنابراین وجوه شناختی خود را بررسی میکنیم. پارادایم سوم «زبانی» است. ظاهراً قرار بود پارادایم سوم «فرهنگی» باشد اما بنا به دلایلی به تعویق افتاد و پارادایم زبانی جای آن را گرفت. پارادایم زبانی مربوط به ویژگیها یا رخدادهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی میشود که در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم رخ داد. مهمترین ویژگی آن بحث بحران در فلسفه و علوم پایه فیزیک و ریاضیات و عرصه بینالمللی بود که برونداد بحران در عرصه بینالمللی، دو جنگ جهانی بود. این دو جنگ به صورت یک استیگما باعث شد که فلاسفه به این فکر بیفتند که شاید قرار نیست ما زبان یکدیگر را بفهمیم و این دیالوگ برقرار نشده و منجر به بروز جنگ شده که بالاترین شر اخلاقی است. به یاد بیاوریم که هگل در سنت غربی گفت عقل در اروپا در قرن نوزدهم به اوج خود رسیده است و تبلور نهایی عقلانیت به نحو اَتَم و اکمل در این است که به یک صلح نهایی میرسید. همه در حال خوشحالی بودند که به صلح حداقل در مقام نظر و تئوری فلسفه رسیدیم که این دو جنگ جهانی باعث خروج از این وضعیت شد. یعنی باعث شد به این نتیجه برسیم که حتی بنیادیتر از هر عمل دیگری که صلح باشد، به فکر این باشیم که مقدمات صلح که دیالوگ است را برآورده کنیم پس پارادایم زبانی جای پارادایم شناختی را میگیرد.
پارادایم فرهنگی میگوید که دنبال حقیقت مطلق نگردیم
او ادامه داد: پارادایم چهارم، پارادایم «فرهنگی» است. در سراسر قرن بیستم بارقههای جدی از فرهنگ بهویژه در فلسفه آلمان و فرانسه وجود دارد. پارادایم فرهنگی جای زبان را گرفت و مهمترین ویژگی آن این است که دنبال حقیقت مطلق نگردیم و به جای این در همین کاوش خود که دنبال حقیقت هستیم (که احتمالاً این حقیقت مطلق هم نخواهد بود)، خودمان را به فیلسوفیکردن نزدیک میکنیم. بنابراین فلسفه برای کسانی که در این پارادایم به سر میبرند و تحلیل فرهنگ برایشان مهم است، جنبه میانرشتهای پیدا میکند. مثلاً از ویژگیهای پارادایم فرهنگی این است که به میانرشتهایها رجوع میکنیم و مطالعات میانرشتهای در دانشگاهها به شکل مطالعات میانفرهنگی، فرافرهنگی و چندفرهنگی در علوم اولویت پیدا میکند. از این جهت فرهنگ اولویت دارد و مابقی ساختههای ذهنی غالب فرهنگی پیدا میکنند. یعنی ما فرهنگ را ملاکی برای شکل دادن به اندیشهمان قرار میدهیم.
پارادایم فرهنگی به دنبال شکستن دوگانههاست
صیادمنصور با تأکید بر اینکه اگر وجود پارادایمها را بپذیریم باید به نتیجهای برسیم که بشر چه ویژگیای داشت که باعث این تغییرات پارادایمی شد، افزود: به نظر میرسد هر وقت خیال بشر به لحاظ سیاسی، اقتصادی و اجتماعی راحت است، یعنی جنگ، خصومت و مشکلات در جامعه نیست، نظرش بیشتر معطوف به خدا، جهان و بحثهای وجودشناختی میشود. ولی هر وقت دچار یک بحران سیاسی، اجتماعی و اقتصادی میشود، خود به خود معطوف به انسان میشود. پس اگر بپذیریم از زمان پارادایم شناختی – ادراکی، پارادایم زبانی و پارادایم فرهنگی بشر مشغول خود بوده، یعنی دنبال این است که جایگاه خود را در جهات بازتعریف کند و حتی پیدا کند. با این وصف بیشتر کسانی که خودشان را فمینیست میشناسند، در پاردایم فرهنگی و زبانی هستند؛ برای همین از امکان گفتوگو صحبت میکنند.
وجه مشترک پدیدارشناسان بررسی تجربی مشترک حیات ذهنی از منظر اول شخص است
این پژوهشگر حوزه زنان با اشاره به کلیاتی در باب پدیدارشناسی تصریح کرد: وجه مشترک پدیدارشناسان در کلیترین معنا بررسی تجربی مشترک حیات ذهنی از منظر اول شخص است. هوسرل و تا حدودی مورلو پونتی ضمن قبول شعار بازگشت به خود اشیا، با عزیمت از رویدادگی انسان و جهان، به ماهیات عطف نظر میکنند. توصیفی مستقیم از تجربه آدمی آنگونه که هست بدون توجه به خاستگاه روانشناسانه و تبیینهای علمی دانشمندان، مورخان یا جامعهشناسان. این شعار بازگشت به خود اشیا از زمان متفکران یونان باستان مطرح بوده و فقط اینها معتقدند که خود اشیا کنار رفته و پیشفرضهای سوبجکتیویته دوره مدرن بیش از حد وارد این قضیه شده است؛ بنابراین خود اشیا فراموش شدند. باید به آنها برگردیم و آنطوری که بر ما ظاهر شدند، بشناسیم. هایدگر اصطلاحی از پدیدارشناسی با عنوان phenomenology دارد که برایش بسیار مهم است. او میگوید که در پدیدارشناسی کاری که میکنید این است که آنچه در خفا است را در مقابل نور قرار میدهید تا قابل شناخت شود.
لویناس معتقد به بازگشت پیشاشناختی به غیریت غیر است
او با بیان اینکه امانوئل لویناس فرانسوی تا حدودی با هایدگر به جهت پدیدارشناسی مشترک است، افزود: لویناس میگوید راه با خبر شدن از اینکه کجای جهان ایستادهایم؛ یعنی جایابی بشر یا قراریابی بشر در جهان، کار عمده پدیدارشناسی است. یک چیز را لویناس بر هایدگر اضافه میکند؛ بازگشت پیشاشناختی به غیریت غیر؛ یعنی معتقدند باید به حالت شناختی برگردیم اما نه به معنای فلسفی مدرن که تا حالا مورد بحث قرار گرفته است بلکه پیشاشناختی به معنای پیشاشناخت فلسفه رایج. این تجربه پیشاشناختی انضمامی است یعنی قبل از تفکر انتزاعی و نظری است که سخت است، برمیگردیم و در آنجا میتوانیم دیگری را به رسمیت بشناسیم. که خودش این را ذات رابطه اخلاقی میگوید. یعنی اخلاق کجا معنا پیدا میکند؟ در جایی که غیر از من دیگریای هم باشد و آن دیگری سوای اینکه چه باشد که حالا در لویناس یا دیگری انسانی است یا دیگری خدایی، چیزی که برایش مهم است این است که ما به ساحت حس، حساسیت، سنسیبیلیتی در مقابل عقل دوره مدرن به تأثرپذیری، حسپذیری یا احساس و عاطفه برگردیم. در سنت پدیدارشناسی مشی فکری دیگری داریم که پدیدارشناسی اخلاق Moral phenomenology است. از پدیدارشناسی اخلاق میتوان دو مورال ممکن داشت؛ یکی فلسفه اخلاق در سنت فلسفی پدیدارشناسی از هوسرل به بعد و یکی بررسی وجه تجربی حیات اخلاقی از منظر اول شخص.
ویژگیهای پدیدارشناسی فرانسوی
صیادمنصور درباره ویژگیهای پدیدارشناسی فرانسوی گفت: یکی از آن ویژگیها، خارخار یا دغدغه است. خارخارهای ذهنی درباره سیاست عملی که از این جهت خط تمایزی کشیده میشود بین پدیدارشناسی فرانسوی با فلسفه هگل، مارکس و حتی هوسرل و هایدگر؛ زیرا آنها اگرچه تمهیداتی برای بحث اخلاق کردند اما چندان دغدغه عمل و سیاست عملی را ندارند.
عدم رویآوری به حقیقت مطلق
این پژوهشگر حوزه زنان ادامه داد: سومین ویژگی پدیدارشناسی فرانسوی عدم رویآوری به حقیقت مطلق است که غیرفرانسوی آن هم به یک معنا قائل به این ویژگی هستند. معتقدند با جهان باید گفتوگو کرد. پس پارادایم زبانی و فرهنگی را در اینجا میتوان دید. گفتوگو، ذات زبان و گفتوگو با جهان که قرار است تبدیل به یک فرهنگ شود. مثلاً سارتر میگوید وقتی گفتوگو میکنیم گفتوگوی ما مبتنی بر اختیار در برابر هستی است و بنابراین انسان هیچ ماهیت از پیش تعیینشدهای ندارد و به قول خودش انسانها فقط ماهیتاً آزادند. پس دیگر نمیتوانیم بگوییم انسان حیوان ناطق است. بنابراین انسان با عمل خود که مبتنی بر اختیار مطلق خودش است، خود را میسازد. یعنی ما آن چیزی هستیم که انجام میدهیم. چهارمین ویژگی پیوند شدید این پدیدارشناسی یا این فلسفه معاصر فرانسوی با ادبیات و استعارات و تمثیلهای انضمامی است. رماننویسان این گروه مانند سارتر از اصطلاحات و تعابیری ویژه استفاده میکنند مثل نور، تهوع، وسواس و بیخوابی و تخیلهایی که ما در زندگی روزمرهمان به کرات با آنها روهبرو هستیم که این پیوند پدیدارشناسی فرانسوی با ادبیات در مقابل پیوند شدید همین پدیدارشناسی با علم در فلسفه هوسرل است؛ پس ماهیتاً از جهت پیوندشان با ادبیات، متفاوت از پدیدارشناسی آلمانی خواهند بود.
پدیدارشناسان فرانسوی هرگونه گروهوارگی را رد میکنند
او با بیان اینکه برخی معتقدند نباید بگوییم پدیدارشناسان فرانسوی بلکه باید بگوییم اگزیستانسیالیسم پدیدارشناسانه، تصریح کرد: فرانسویها یک ویژگی خوب دارند که هرگونه گروهوارگی و صنفسازی را رد میکنند و اعتقادی به آن ندارند. سختنویس بودن و وفور متناقضنماها یکی دیگر از ویژگیهایشان است. یعنی خیلی به دنبال استدلال استاندارد و منطقی به معنای منطق قدیم و جدیدش در فنومنولوژی فرانسوی و حتی اگزیستانسیالیسم نباید بود. بنابراین کار هرکسی که به پدیدارشناسی فرانسوی یا اگزیستانسیالیسم پدیدارشناسانه میپردازد، از این جهت خیلی سخت است. پدیدارشناسی اخلاق همانطور که گفتم در سنت معاصر خودش متأثر امانوئل لویناس است که متفکری لیتوانیاییتبار است. دو جنگ جهانی را دیده و خانوادهاش را در آن جنگها از دست میدهد و خودش نیز چند سالی در اردوگاههای نازیها میماند. با هوسرل و هایدگر آشنا میشود و شاگردیشان را میکند و به فرانسه میرود و بنیانگذار پدیدارشناسی اخلاق میشود. اولین کتابش که پایاننامه دکتریاش هم است، در مورد پدیدارشناسی شهود، نظریه شهود در پدیدارشناسی هوسرل است و سارتر اذعان میکند این کتاب را چندینبار خوانده و لذت برده است.
پدیدارشناسی اخلاقی لویناس
صیادمنصور درباره پدیدارشناسی اخلاقی لویناس اظهار کرد: لویناس ویژگیهای اخلاقیاش را به پدیدارشناسی میبخشد؛ بدون آنکه ضرورتا پیرو ماکس چلر آلمانی باشد. به پدیدارشناسان معاصر خود منتقد است و معتقد است سوژهای که آنها ایجاد میکنند و من شناساگری که آنها میگذارند، خود فیلسوفی که آنها به یک معنا به آن قائل هستند، خودی است که به اندازه کافی انضمامی نیست و کل جهان را در نهایت مبتنی بر چیزی غیر از دیگری انجام میدهند و دیگری را به حساب نمیآورند. آنها هیچوقت فلسفه خود را مبتنی بر رنجکشی دیگری و رابطه اخلاقی با دیگری قرار نمیدهند. بنابراین در پدیدارشناسی هوسرل و هایدگر دیگری یا فدای من یا فدای هستی به نحو مطلق میشود.
متأثرین از لویناس در بحث زنان، زن را دیگری میدانند
عضو هیأت علمی مرکز تحقیقات زن و خانواده با اشاره به نظرات لویناس در زمینه بنیان تحلیلناپذیر اخلاق تصریح کرد: لویناس میگوید من وقتی که با همنوعی گرفتار رنج روبهرو میشوم، بی واسطه درمییابم و تصدیق میکنم که وظیفه دارم کاری انجام دهم. این را ملاک اخلاقی بودن میگذارد؛ یعنی من باید در رابطه با دیگری قرار بگیرم تا اساساً متوجه شوم دیگری در رنج است. بعد از در رابطه قرار گرفتن، میفهمم چه وظیفهای دارم؛ یعنی وظیفه دارم او را از رنج رها کنم. این است که بنیان تحلیلناپذیر اخلاق برای لویناس قرار میگیرد. او به پدیدارشناسی تفاوت در قالب چهره میپردازد. چهره را تمثیلی از دیگری قرار میدهد و معتقد است ظهور کامل دیگری در چهره است. چهره به نحو عریان و بدون واسطه بر ما ظاهر میشود. یعنی شناخت من برای درک یا ارتباط برقرار کردن با چهره وارد عمل نمیشود. دیدن چهره و عریانی آن به قبل از ساحت فلسفه برمیگردد. در ساحت زندگی روزمره و در ساحت حسیات ما و اصطلاحاً در ساحت سنسیبیلیتی بود. همین عریانی چهره مورد استفاده قرار میگیرد. در فنومنولوژیستهای فمینیست، پدیدارشناسی فرانسوی تحت عنوان بدننمودگی زنان در جنبشهای فمینیستی مطرح میشود. بنابراین میشود فهمید اگر کسی از امانوئل لویناس متأثر باشد در بحث زنان معتقد است که زن دیگری است و بنابراین با چهره خودش میشود بلاواسطه بدون اینکه با امر مردانه فلسفهای که از نظر برخی مردانه است، روبهرو شد، صرفاً در سطح زندگی روزمره و در ساحت پیشاشناختی و پیشاانتزاعی با آن برخورد کرد.
توجه به بدنمندی در حیات هرروزینه
او موضوع بعدی لویناس را توجه به بدنمندی در حیات هرروزینه دانست و افزود: امانوئل لویناس به این موضوع بسیار میپردازد و رنگ اخلاقی به آن میدهد. بعضیها به این نظریه «بدنمندی اخلاقی» گفتهاند. این سوژه، یک سوژه انضمامی است، در جهان است و محسوس است. بالاخره انسانها در جهانی هستند که مشهود به شواهد مادی است. پس بدن انسان در رویه زندگی و حیاتش نباید نادیده گرفته شود. بنابراین اگر پایینترین سطح حضور ما در جهان، حضور بدنی است، از نظر فلسفههای قبلی خصوصاً دوره مدرن که منظور لویناس است، همین حضور، بنیادیترین هم خواهد بود. اگرچه به نظر برخی فلاسفه مدرن این پایینترین مرتبه حضور آدمی در جهان است و چون جهان مادی محدود است و بدن ما محدودیتهایی در برآورده کردن نیازها خودمان دارد هم خود به خود محدودیتهایی برای ما قائل میشود. اینجاست که به بحث نیازهای مادی هرروزینه میپردازد و معتقد است که به خاطر حضور مادی و انضمامیمان در جهان است که نیازمندیهای اولیه مادی شکل میگیرد و مثال میزند که نیازهای مادی دیگری حوائج معنوی من است. در سنتها داریم که اگر نیاز مادی دیگری را بزداییم، این اقدام، بسیاری از عروجهای روحانی ما را برآورده میکند. پس نتیجه میگیریم که احتمالاً لویناس معتقد بوده که خیلی از فلاسفه غرب و خودش اساساً به نیازهای مادی نپرداختهاند و بدنمندی را در حیات هرروزینه بحث نکردهاندکه حتماً همینطور است.
توجه به پرسونالیته به جای انسان مساوی است با نفس بهعلاوه بدن
صیادمنصور ادامه داد: حالا اینها به این اعتقاد میرسند که اگر بدن موضوعیت پیدا کند، در اخلاقی بودن و زیست من یا حتی در تبلور اگزیستانس اصیل من یعنی آن وجود خاص انسانی که اصیل است برای من و فقط برای من است، این بدن در اینها تبلور دارد و مهم است یا اساساً همین اگزیستانس من در جهان بدن من است، توسط یک تجربه پیشاشناختی به وجود میآید. در پدیدارشناسیای که خصوصاً لویناس برقرار میکند، این تفکیک انسان مساوی است با ذهن به علاوه بدن، بر هم میخورد و این در سنت پدیدارشناسی در پستمدرنها مهم است. وقتی شما بخواهید این تفکیک را بر هم بزنید، مجبورید تعریف جدیدی از انسان ارائه دهید.
پاسخگویی من نسبت به دیگری از ساحت حسی شروع میشود
این پژوهشگر حوزه زنان به یکی دیگر از ویژگیهای لویناس اشاره کرد و گفت: ویژگی دیگر این است که مسؤولیت ما را از ساحت حس و زبانی شروع میکند. یعنی معتقد است این پاسخگویی من نسبت به دیگری از ساحت حسی شروع میشود یعنی من دیگری را اولاً از ساحت حس درمییابم و همین در ساحت حس دریافتنش است که موجب تعجب و حیرت من میشود. خیلی از ما میدانیم که اولین رابطهای که با دیگری (به معنای هر چیزی غیر از من) برقرار میکنیم، همین رابطه حسی است و معتقدند مسؤولیت باید از همین حس شروع شود. بسیاری از اوقات زمانی که فقیری را میبینید، با چشمتان است که میبینید یا با گوشتان ندای کمکخواهیاش را میشنوید. اساس اخلاقی بودن به یک معنا این است که شما حس و بدن داشته باشید و این بدن شما مهمترین ویژگیاش این است که تأثیرپذیر است.
امانوئل لویناس و امر زنانه
او درباره امر زنانه از دیدگاه لویناس اظهار کرد: لویناس روی بحث دیگربودگی یا غیریت، معتقد است که یک چیزی یا یک کسی غیر ما هست که وقتی او در رابطه با ما قرار میگیرد، تازه میفهمیم من، من هستم. یعنی من زمانی معنا پیدا میکند که در برابر دیگری قرار بگیرد. فرق پدیدارشناسی امانوئل لویناس با دوره مدرن این است که در دوره مدرن اینطور بود که من شرط تقوم شکلگیری یا سازنده جهان هستم اما لویناس معتقد است که دیگری با غیریت دستنیافتنیاش است که من را متقوم میکند. این بیشترین تأثیر را بر فمینیسم میگذارد و هرکسی که در امر زنانه در سنت فرانسوی ورود میکند. لویناس در مورد امر زنانه نه فمینیسم دو بحث ایجابی و سلبی دارد و وجه ایجابیاش این است که امر زنانه غیر است؛ یعنی آن دیگری که دستنیافتنی است امر زنانه یا زن است. معتقد است که پدیدارشناسان قبل از خودش از مسأله بدل جنسیت فاصله گرفتهاند و لویناس معتقد است که جنس مؤنث چهرهای است که اضطراب در آن موج میزند و پیشاپیش شفافبودگی چهره را زیر پا میگذارد. یعنی معتقد است که حجاب اضطراب در چهره زنانه باعث میشود ما به فرمانی که از ناحیه این چهره میآید که کمکم کن، توجه کنیم. البته لفظ اصلی لویناس "قتل مکن" است که به این معناست که من را از دریچه خودت نبین؛ یعنی یک من هرگز دیگری را نباید به اصول و ویژگیهای خودش اهاله ببرد. زیرا اساساً شناخت برای ما این است که یک چیز ناشناخته را ذیل معلومات خود قرار دهیم و بر این اساس به این امر مجهول علم پیدا کنیم. او معتقد است که معیار تعهد زنانه همین حساسیت اخلاقی است. مادامی که حساسیت اخلاقی زنان بالاتر از مردان باشد، تعهد زنانهشان را برآورده کردند و بنابراین بیشتر مستعد این هستند که در رابطه اخلاقی قرار بگیرند و به یک معنا اخلاقی باشند. زنانگی را مساوی میداند با غیریتی که غیرقابل فروکاهش به همان است. در مقابل غیر، همان را و در مقابل من، دیگری را میگذارد.
مادری در نگاه لویناس
صیادمنصور با بیان اینکه به اعتقاد لویناس، مادری اوج انفعال است، گفت: مادری مسؤولیت خیلی زیادی دارد و به یک معنا نسبت به فرزندانش نامتناهی است؛ کما اینکه اگر هر اشتباهی فرزند کوچکش بکند، این مادر مسؤول است. نسبت به فرزندش وسواس دارد و این وسواس هیچوقت کم نمیشود. در دوران بارداریاش بینهاد میشود. معتقد است مادری که این بچه را در درون خود حمل میکند، یک دیگری در درون من حمل میشود و از این تمثیل نتیجه میگیرد که هر منی با یک دیگری که از درون میسازدش، یکسان است و از طریق آن دیگری برساخته میشویم. هر لقمهای که مادر میخورد، برای بچهاش هم است یعنی اساساً هر منی که دارد برای دیگری بدون اینکه چیزی را مستقیماً به او بدهد و صرف اینکه خودش دارد زندگی میکند و در این جهان با دیگران رابطه برقرار میکند، خود این متقوم دیگری و مفهوم دیگری است. یعنی من مادامی که در جهان هستم دیگریای در حال ساختن من است و این ساخته شدن من از طریق بینهاد شدن من است. یعنی من حتی حاضر باشم زندگیام را صرفاً برای مسؤولیتم و وسواسم نسبت به دیگری فدا کنم. اگرچه لویناس با مفهوم فدا هم مشکل دارد و معتقد است فدا هم یک وجهی از منبودگی یا منیت در سنتش وجود دارد. بحثی را مطرح میکند که خشونتی در سنت متافیزیک رایج غرب وجود دارد که این خشونت در لفافه و پنهانی و کتمان بوده؛ به این معنا که وقتی همه چیز را من میسازد، بنابراین اگر یک من دیگر به وجود بیاید، سراسر این متافیزیک من تخاصم و خشونت است. این بحث ارتباط پیدا میکند به خشونت علیه زنان و زنانگی چون امر زنانه را غیر دیگری میداند و معتقد است در سنت فلسفه غربی همیشه این خشونت علیه دیگران یا دیگری برقرار بوده، پس این خشونت همواره در حق زنان هم روا داشته شده است.
انتقادات به لویناس
عضو هیأت علمی مرکز تحقیقات زن و خانواده با اشاره به انتقاداتی که به لویناس میشود، گفت: یک وجه سلبی دارد که تکلیف خیلیها با لویناس معلوم نیست. مثلاً میگوید در عشق شهوانی همان و غیر جمع میشوند و با هم کودکی به دنیا میآورند. سیمون دوبوار نقدی میکند به این جمله و ایدههای لویناسی و میگوید کار متقدم لویناس قابل انتقاد است زیرا زن مساوی با دیگری است. آنچه لویناس از امر زنانه مراد میکند نه حضوری تجربی و نه حضوری جنسیتیافته نیست. زیرا زن اساساً باید احساسات و عواطف و تجربیاتش بهصورت خاص در نظر گرفته شود. در مورد اینکه حضور تجربی نیست، با سیمون دوبوار هم عقیدهام. اما حضور جنسیتیافته اساساً دغدغه لویناس نبوده زیرا با این دوگانه مرد - زن مشکل داشته و خواسته این را نادیده بگیرد و به جای مرد- زن این را ذیل مقوله من - دیگری و غیر - همان ببرد. سیمون دوبوار اساساً دنبال این است که بگوید زنها هم مثل مردها هستند؛ بنابراین باید زبان و اندیشه و سیستم خاص خود را داشته باشند. پس پیشاپیش این حساسیت را به لویناس دارد. یک نقد دیگر هم به وجه سلبی نظرات لویناس از سوی ژاک دریدا مطرح شد که معتقد است لویناس در مورد زنانگی موضع سلطه و سروری را اتخاذ میکند. مثلاً لویناس از خانواده حرف میزند اما خانواده را هنوز مبتنی بر پدری و فرزندان پسری تحلیل میکند. معتقد است که مرد به عنوان من و زن به عنوان دیگری وقتی جفت قرار بگیرند، فرزند میآورند و پدر که ملاک خانواده است، خودش را از طریق فرزند پسر به آینده وصل میکند یعنی از این جهات هم نقد امثال دوبوار و دریدا وارد است. نقد سومی از سوی ایریگاری مطرح میشود که میگوید زن در نوشتههای لویناس تصویری منفی از مرد تلقی میشود و زنانگی صرفاً نمودگار آن چیزی است که میل را زنده نگه میدارد و آتش لذت را باز میافروزد. در نهایت مشخص میشود با توجه به این وجه سلبی، امر زنانه برای امانوئل لویناس غیر نیست و صرفاً فرافکنی میل مردانه است. آنچه قرار است از اندیشه لویناس در فمینیستهای فرانسوی تأثیرگذار باشد، تأکیدش بر غیریت یا دیگربودگی است.
شایان ذکر است نشست "خوانش اخلاق جنسیت در افق پدیدارشناسی فرانسوی معاصر" دوشنبه 11 اردیبهشت ماه در مرکز تحقیقات زن و خانواده واحد تهران با حضور اساتید و فعالین عرصه زن و خانواده برگزار شد که در این نشست دکتر علیرضا صیادمنصور، عضو هیأت علمی مرکز تحقیقات زن و خانواده به طرح بحث پرداختند.