کرسی ترویجی «معنای عاطفه در انسان شناسی فلسفی علامه طباطبایی؛ پرسش ها و امکان » با ارائه بحث خانم دکتر زهرا داورپناه (هیات علمی مرکز تحقیقات زن و خانواده) و کارشناسی دکتر محمد تقی کرمی (دانشیار گروه علوم اجتماعی دانشگاه علامه طباطبایی(ره) )، در روز پنج شنبه 30 خرداد ساعت 11، در این مرکز برگزار شد.
خلاصه بحث:
دکتر صیاد منصور: سم الله الرحمن الرحیم. عرض سلام و احترام امروز درکرسی ترویجی خانم دکتر زهرا داورپناه شرکت میکنیم. عنوان مقاله ایشان معنای عاطفه در انسان شناسی فلسفی علامه طباطبایی، پرسش ها و امکان ها است. پرسش اساسی در این کرسی این است که علامه طباطبایی، آیات جنسیتی قرآن کریم را چگونه تفسیر میکنند؟ افق دید مرحوم علامه طباطبایی بعنوان مفسر و فیلسوف چگونه است؟ بحث دیگر، بحث تکوین و تشریع در مباحث جنسیتی از نظر مرحوم علامه طباطبایی است و در نهایت تفکیک سنتی بین فضای زندگی مردان که عقلانی است و فضای زندگی زنان که احساسی و عاطفی مطرح شده است.
خانم دکتر داورپناه: بسم الله الرحمن الرحیم. با عرض سلام خدمت همه بزرگواران . وجه اهمیت مرحوم علامه آنطور که دکتر صیاد منصور فرمودند برای من از چند لحاظ بود:
1- صبغه فلسفی ایشان
2- علامه از لحاظ تفسیری شخصیتی بودند که در یکی از پیچ های تاریخی مواجهه علمای دین با مسائل روز به تفسیر قرآن دست زدند و کوشیدند تبیینی حساس به پرسش های روز از اسلام ارائه دهند.
3- از میان این حساسیت ها، نسبت به مسائل معطوف به جنسیت همّ جدی داشتند.
مجموعا این نکات باعث میشود نظرشان اهمیت پیدا کند.
وقتی پرسش از جنسیت را به محضر میراث فلسفی مان ارائه می کنیم غالبا گفته می شود آنچه در مورد انسان مهم است، نفس است و نفس جنسیت ندارد. حکمای مشاء جنسیت را وصف مرتبه حیوانیت می دانند و حکمای اشراقی و صدرایی نیز جنسیت را دخیل در انسانیت نمی دانند زیرا وصف بدن و مرتبه حیوانیت است. در عین حال تعریف انسان به عقل صورت میگیرد. هنگامی که با نگاه مرحوم علامه به سراغ آیات جنسیتی میرویم پای عنصر جدیدی به اسم عاطفه باز میشود و این گزاره عاطفه زنان بر عقلشان غلبه دارد. پس لازم است بپرسیم این عاطفه در اندیشه ایشان چه معنایی دارد؟
ابتدا از اصول انسان شناسی علامه شروع میکنیم که در مباحث دینی ما و گفتمان فلسفه اسلامی مشترک است:
- تمایز روح و جسم : جسم جنسیت بردار است و روح سنخیتی با عالم ماده ندارد و از عالم امر و با نفخی ربانی با جسم متحد میشود. این اتحاد آنقدر جدی است که یک هویتی بین انسانها است. وقتی انسان میگوید منظورش نفس است ولی با جسم متحد میابد. اتفاقی برای سعادت و سرنوشت نفس رخ میدهد از گذر این جسم و حیات مادی است.
- تمایز عواطف و عقل در نظر علامه حیات حیوانات، حیات عاطفی است. ولی انسان علاوه بر عواطف حیوانی، عقل دارد و اینست که او را از سایر موجودات متمایز میکند. تربیت اسلامی و پیشنهاد اسلام برای زندگی انسان، براساس عقل است.
در مسئله تفاوت جنسیتی ، علامه معتقداند که خصایص مردان عبارت است از تعقل و انفاق مال که باعث قوامیت مرد بر زن می شود. در زن در مقابل این غلبه تعقل، غلبه عاطفه را داریم و چون زن به منزله کشتزاری است برای پرورش نوع بشر، اختصاصاتی برای زنان قائل می شویم از آن جمله که میگوییم تربیت کودکان، امور مربوط به منزل جزو شایستگیهای زنان است ولی مثلا جنگ یا قضاوت مختص مردان است .
اما جایگاه عواطف در انسان و نفس او کجا است؟ در نظر علامه طباطبایی٬ قوای فعاله ما منجر به ایجاد برخی احساسات می شوند. زیرا ما انجام افعال قوای خود را دوست داریم و از امور ناجور با قوایمان کراهت داریم. انسان ها با عوامل احساسی می توانند جهت رفع نیازهای برآمده از این احساسات٬ حد چیزی را به چیز دیگر نسبت بدهند. نتیجه این فرآیند٬ علوم یا ادراکات اعتباری بالمعنی الخص یا اعتباریات عملی است. این ادراکات در ظرف خارج مطابق ندارند، اما در ظرف توهم مطابق دارند. مصاديق وهمى اين معانى٬ مادام که احساسات وجود دارند، مصداق آن مفاهيم هستند و با نابودی یا تغییر احساسات٬ نابود یا متغیر می شوند. پس علوم اعتباری تابع احساسات درونی اند. البته هر يك از معانى وهمى مبتنی بر یک حقیقت یعنی مصداق واقعی است که منشا مفهوم بوده و سپس آن مفهوم به مصداق وهمی نسبت داده شده است. نکته دیگر اینکه معانی وهمی لغو نیست و در واقعیت آثاری دارد. در عین حال چون منشأ اين ادراكات ٬عوامل احساسى است، اين معانى با علوم حقيقى ارتباط توليدى ندارند و نمی توان بر آنها برهان اقامه كرد.
نکته مختصری که علامه در این بحث در رابطه با عواطف می افزاید٬ این است که احساسات و به تبع آنها اعتباریات دو نوع است:
الف) احساسات عمومی لازم نوعیت نوع و تابع ساختمان طبیعی مثل مطلق حب و بغض یا اراده و کراهت مطلق.
ب) احساسات خصوصی قابل تغییر و تبدل.
به این ترتیب اعتباریات نیز بر دو گونه است:
الف) اعتباريات عمومى٬ ثابت وغيرمتغيرکه انسان از ساختن آنها ناگزیر است مثل ریاست٬ ملکیت..
2- اعتباريات خصوصى و قابل تغييرمثل اشکال مختلف جوامع که ممکن است زمانی یک شکل خوب لحاظ شود و زمانی دیگر٬ بد تلقی گردد.
علامه به تفصیل درباب انواع این موارد و تقسیم دیگر اعتباریات –یعنی اعتباريات پيش از اجتماع و بعد از اجتماع نیز سخن گفته است که به دلیل عدم ارتباط با مقاله حاضر از آن می گذریم. ولی درباره تمایز احساسات عمومی و خصوصی و احیانا وجه جنسیتی آنها مطلبی ارائه نمی دهند. نقطه اتصال احساسات و علوم اعتباری٬ قوه واهمه است
ولی درباره واهمه در المیزان به تفصیل سخن نمی گویند و در آثار فلسفی ایشان هم مثل کل سنت فلسفه اسلامی، بحث واهمه سرشاز از اختلاف و غیرمنسجم است.
پس سوال اساساً به این نمیرسد که بگوییم نسبت واهمه با جنسیت و عقل چگونه است؟
پرسش پژوهشی ماحصل این پژوهش اینست که بحث عاطفه در نظریه انسان شناسی اسلامی و نظریه جنسیت بسیار مهم است و در عین حال کمتربه آن پرداخته شده است.
آقای دکتر کرمی: بسم الله الرحمن الرحیم. تشکر میکنم از سرکار خانم دکتر داورپناه و زحمتی که کشیدند برای ارائه یک مقاله خوب و محققانه و جناب آقای دکتر صیاد منصور که زحمت میکشند بحث را اداره میکنند.
این مقاله به اعتبار انتخاب موضوع یک مقاله موفق و بختیار است. مسئله عاطفه یا احساس و نقش آن در تمایز میان زن و مرد مسئله ایشان است. مسئله دوم اینست که ایشان تلاش کردند یک خلاقیت روشی داشته باشند و از روالهای جاری در بررسی متون نظری یا فلسفی فاصله بگیرند.
البته مقاله به لحاظ حجم، مقاله کوچکی است که شاید خودش یکی از نقاط ضعف مقاله باشد.پرداختن به موضوع بزرگ در این حجم ، از قبل این اشاره را دارد که ممکن است حق بعضی از مباحث ادا نشده باشد و جا داشت که بعضی از جاها بیشتر بهش پرداخته بشود.
اما در مورد روش پدیدارشناسی در حوزه علوم اجتماعی لازم است توضیح دهم که این روش اختصاص دارد به فهم کنشگر و بهیچ وجه ما از این روش برای فهم متن استفاده نمیکنیم. اساس روش های کیفی در جامعه شناسی اینست که ما رفتار یک کنشگر را تفسیرش از موقعیت را و گونههایی که او سعی میکند بین آن معنایی که به موقعیت می دهد و الزامات عملیش موازنه برقرار بکند وقتی این را بخواهیم بفهمیم جامعه شناسی کنش میشود یا جامعه شناسی تفسیری و به لحاظ پارادایمی یک پارادایم خاص است. یعنی کسانی در این پاردایم میایستند که الزامات معرفتی خاص داشته باشند و بدون آن الزامات معرفتی نمیتوانند سراغ این روش ها بروند. این 5 تا روشی که تحت عنوان روشهای جامعه شناسی تفسیری شناخته میشود پدیدارشناسی، روایت پژوهی، مطالعه موردی، گراند تئوری و مردم نگاری. اصل روش کیفی یعنی جامعه شناسی تفسیری. یک اصطلاح دومی دارد روش کیفی به معنای هر روشی که کمّی نباشد. اینجا روش کیفی دو دسته میشود. روشهایی که ناظر به کنشگرند. این 5 تا میشوند. روشهایی که ناظر به متن هستند مثل نشانه شناسی و تحلیل گفتمان و محتوا و هرمنوتیک و غیره ذلک. پس در علوم اجتماعی، پدیدارشناسی ناظر به متن نداریم.
در موضوع این مقاله بهترین روش بنظرم کاری است که ایزوتسو در دو کتاب خودش، یکی بحث مفاهیم اخلاقی در قرآن، و دیگری مفهوم خدا در قرآن اگر اشتباه نکنم دو تا کتابی که هر دو کتاب هم به زبان فارسی ترجمه شده، آنجا کاری شبیه این کار را که خانم دکتر داورپناه کردند توضیح میدهد صورت بندی میکند . باصطلاح روابط جانشینی و همنشینی یا نوعی از ساختارگرایی است که آقای ایزوتسو در کارهایش توضیح داده.
نکته بعد این که علامه طباطبایی سه چهار قسمت بحث اعتباریات را مطرح کردند در جلد دوم و چهارم المیزان، در اصول فلسفه و روش رئالیزم مقاله ششم، و در رساله اعتباریات که در واقع اصل در آنجایی که میخواستند اعتباریات را توضیح بدهند رساله الاعتباریات است. آنجا یک برهانی را میاورند برای اعتباریات که بعداً این برهان را هم در المیزان دیگه باهاش کاری ندارند هم در اصول فلسفه و روش رئالیزم، اما بدون این برهان اساساً مسئله اعتباریات دچار یک ابهام نظری و معرفتی است. علامه در رساله اعتباریات اساساً انسان را به اراده تعریف میکند نه به عقل. میگوید در بین موجودات عالم تکوین ما سه دسته موجود داریم. موجوداتی که کمالشان بالفعل برایشان محقق است مثل عقول مجرده. موجوداتی که کمالشان بالفعل برایشان محقق نیست اما از باب غریزه برایشان محقق میشود مثل جماد و نبات. در کنار غریزه، بحث طبیعت را هم میاورد یعنی طبیعت آهن، کمال آهن را برایش محقق میکند طبیعت نبات هم کمال را برایش محقق میکند. در بین موجودات، انسان و حیوان متمایزند. این نکتهای است که در واقع پاشنه آشیل بحث خانم داورپناه میشود. جناب علامه وقتی انسان را تصویر میکند انسان و حیوان را در آن باصطلاح حرکت تکاملی شان یکسان فرق میکند. انسان و حیوان وقتی به کمالشان نگاه میکنند میبینند با کمالشان فاصله دارند و کمالشان را باید بسازند. برای رسیدن به این کمال احتیاج به ابزار دارند. این ابزار را از طریق ادراکات حسّی که در واهمه آنها وجود دارد و صورت بندی بین اجزای این ادراکات حسی برقرار میکنند. این را میگوید اعتباریات. یعنی اعتباریات اینست که یک خزانه به نام ادراکات حسی داریم نه احساسی. این ادراکات حسی خزانه و خزینه واهمه است. واهمه در این ادراکات حسی دست میکند بازی میکند اعتبار ملکیت میسازد اعتبارات دیگر میسازد زوجیت و و و. چون حیوان و انسان در این واهمه با هم مشترکند انسان و حیوان میتوانند دادن حد شیئی را من شیء دیگر را مرتکب بشوند. البته در این فرایند عقل حضور دارد یعنی واهمه در بعضی از تعابیر علامه طباطبایی، ذیل سلطان عقل است و در بعضی از تعابیر متأخرش منزله نازله عقل است کانه العقل به تعبیر علامه طباطبایی. خب پس اساساً نسبت اعتباریات با واهمه و احساس همچین نسبتی است.
تصویرهای دیگر از مغالطه حس و احساس در واقع نشأت میگیرد. این احساس به معنای ادراک حسی است که خزانه واهمه است بین انسان و حیوان مشترک است بین زن و مرد هم مشترک است این را باهاش کاری نداریم. واهمه کارش وساطت قوه خیال، قوه عاقله با ادراکات حسی است و ابزار درست کردن برای این دو مرتبه ادراکات.
ولی آن چیزی که علامه هم در جلد دوم و هم در جلد چهارم بهش میپردازد این نیست که حیات مرد، حیات تعقلی است و حیات زن، حیات احساسی است. بلکه غلبه با تعقل است و غلبه با احساس است. کمابیش. غلبه تعقل بر احساس است و غلبه احساس بر تعقل است. نه اینکه دو جور حیات باشد. یک جورایی نوع منقسم به دو صنف به این بیانی که ابن سینا میگوید مرحوم علامه این را نمیخواهد بگوید.
پس باید اول علامه طباطبایی را درست روایت کرد و بعد نقدش کنیم.
خانم دکترداورپناه: درباره مغالطه بین حس و احساس، من هر جایی که به صراحت واژه عاطفه در متن وجود داشت یا توضیحی دال بر عواطف انسانی بود، جمع آوری کردم. به این معنا عواطف محصول واهمه هستند و حسیات نیستند. اینکه ممکن است موارد اشتباهی وجود داشته باشد قطعا ممکن است. ولی تلاش شد با این دو ملاک لفظ عاطفه و دلالت محتوا، دچار مغالطه نشوم.
آقای دکتر کرمی: بله واهمه ظرف احساسات است. اما اینکه فکر کنیم چون علامه بین اعتباریات و واهمه ارتباط برقرار میکند پس اعتباریات گزارههای احساسی هستند این حرف غلطی است. اصلا اعتباریات برای علامه طباطبایی حوزه عقل عملی و ادراکات عملی است و حسن و قبح را اینجا مطرح می کنند.
نکته بعد اینکه فلسفه اسلامی انسان را فروکاهیده به بحث انتولوژی نفس، ولی انسان خلیطی از عقل، اراده، غریزه و احساس است. اتفاقاً علوم انسانی در غرب بیشتر درگیر شده با بحث اراده و غریزه و احساس. لذاً بحث عاطفه در فهم انسان شناسی فلسفی برای ما بسیار مهم است. اگر ما میخواهیم فلسفه اسلامی بنیاد برای علوم انسانی باشد باید خوانشهای دیگر از انسان و از جمله خوانش عاطفی از انسان را در دستور کار قرار بدهیم.