بخش اول
- جنابعالی در مسجد سلیمان زاده شدهاید و در کودکی مادر خود را از دست میدهید اما با وجود مشکلات راه خود را ادامه میدهید. چه میشود که یک دختربچه شهرستانی با مشکلات فراوان مدارج علمی را با موفقیت طی میکند و به رساننده و ابلاغکننده پیام تخصصی دین تبدیل میشود؟
وقتی 5 سالم بودم مادرم مرحوم شدند همه کوچک بودیم البته من خواهر و برادرهای مادری و پدری داشتم، چون مادرم دوبار ازدواج کرده بودند و در 19 سالگی همسر اولشان از دنیا رفته بود. پدرم نیز پس از بیماری و فوت همسر اولشان با مادر من ازدواج کردند که متاسفانه مادر من هم خیلی زود از دنیا میروند. یعنی تنها 6-7 سال زندگی مشترک داشتهاند. پس از آن دیگر ازدواج نکردند چون ما کوچک بودیم (خواهر سه روزه، برادر یکساله و نیمه، خواهر شش سال و نیمه و من که پنج سالم بود.) پدرمان بسیار شریف و مهربان بودند و نمیخواستند نامادری داشته باشیم و برای همین تنهایی و بی همدمی را تا زمان مرگ تحمل کردند. خواهرهای پدری ما را بزرگ کردند و خواهرهای مادری مرتب سرکشی میکردند و تابستانها ما را نزد خود میبردند و هر دو گروه محبت بسیار نثار ما میکردند. اگر چه سختی زیادی داشتیم اما از نظر عاطفی تامین بودیم. حلقه وصل هر سه گروه خواهران و برادران پدری مهربان بود که همه را به طور مساوی دوست داشت حتی فرزندان همسرش را.
از سالهای اول و دوم دبستان کتابخوانی را شروع کرده بود. کتابهای طلایی خلاصه رمانهای بزررگ مثل رمان ویکتور هوگو را در حدود 30 صفحه منتشر میکردند و من هر پولی که به دستم میرسید کتاب میخریدم و میخواندم و این برای من تبدیل به یک سرمایه شد. پنجم دبستان فرهنگ عمید دست میگرفتم و لغت حفظ می کردم. وقتی آن لغات را در انشای کودکانهام استفاده می کردم کمی هم خندهدار میشد. اما این کار به پیشرفت نوشتهها کمک زیادی کرد. انشای اول راهنماییام در دست دبیرها میچرخید و دبیری که هنوز هم نمی دانم که بود دو کتاب سنگین برایم به عنوان هدیه فرستاد که آن زمان خیلی تلاش کردم آنها را بفهم اما نشد! وقتی شما یک کتاب خیلی فوق العاده جایزه بگیرید، به معنای تجربه یک موفقیت بزرگ است که به انسان اعتماد به نفس میدهد وقتی در امتحانات مدام اول شوید و از محیط تشویق دریافت کنید باعث میشود شرایط پیرامونی را نادیده بگیرید؛ این که آیا مادری منتظرت است یا آیا غذای گرم در خانه هست، آیا کسی لباسهای ما را میشوید... اهمیت اول خود را از دست میدهد. سال اول دبیرستان آن قدر جایزه گرفتم که آموزش و پرورش ممنوع کرده بودند که در امتحانات و المپیادها شرکت کنم، در آن سالها مقالهنویسی، نمایشنامهنوسی و... همه را تجربه کردم.اگر چه من همیشه به این موضوع فکر میکردم و هنوز نوشته کودکانه خودم را که با عنوان رنج بیمادری مینوشتم دارم اما کلا در دنیای اندیشههای خودم سیر میکردم و نه در دنیای اندیشههای آزارنده پیرامون، نه اینکه سختی نبود، سختی بود ولی من آنها را همیشه حس نمیکردم، چون به شدت با موفقیتهایی که در محیط درسی تجربه میکردم سرخوش بودم مثلا جوایزی که میگرفتم یا احترامی که دریافت میکردم .اینها خیلی کمک میکرد.
مسیر پر فراز و نشیبی بود اما خدا بسیار حمایت و از ما مراقبت کرد. به لطف خداوند و حمایت پدرم که دخترانش و پیشرفت آنها را بسیار باور داشت، در مسیری قرار گرفتم که فراز و نشیبش به انتخاب تحصیلات حوزوی منجر شد. زمانی که خیلی بچه بودم - شاید سوم یا چهارم دبستان، در زمان طاغوت- هیچ برنامهای برای آموزش دروس قرآن و ... به شکلی که امروزه به برکت انقلاب موجود است فراهم نبود و اگر کسی تلاش ویژهای خارج از مدرسه میکرد میتوانست در امور دینی موفق شود، پدرم ما را از بچگی به قرائت قرآن و ترجمه و تفکر در آیات قرآن تشویق میکرد و هنوز کتاب قرآنی را که از رویش برای پدرم قرآن میخواندم و با دقت آنچه به زعم خودم در ترجمه بود مینوشتم وجود دارد. تشویق و تمایل ایشان به اینکه در حل مسائل دینی در حد آن زمان فعال باشم در اینکه اولیات و اساس توجه شخص من به مذهب شکل بگیرد، نقش بسیاری داشت. این را فقط کسی میتواند متوجه شود که در استان خوزستان و شهر مسجد سلیمان زندگی کرده باشد. چون بافت آن شهر انگلیسی بود و اساس آن شهر را انگلستان برای استخراج نفت گذاشته بود، اولین چاه نفت خاور میانه در این شهر اکتشاف شد و فرهنگ آن تا حد زیادی متاثر از این فرهنگ بود. توجه پدر به مسائل دینی توجه ویژهای بود. به ویژه اینکه در یک فامیل بزرگ پدر من تنها فردی بود که تا این اندازه به مسائل مذهبی اهمیت میداد.
انقلاب این احساس را به من داد که قرار است آینده این کشور را ما بسازیم مثلا وقتی میخواستیم یک نمایشنامه بسازیم میگفتیم خودمان باید بنویسیم نه آن که از کتاب برداریم. واکنشی هم که میگرفتیم خیلی خوب بود و یا اصرار داشتیم روزنامهدیواری که خودمان طراحی و نوشته بودیم را ارائه کنیم حتی اگر سطح آن از کار مونتاژی پایینتر بود. میخواهم به جوانترها بگویم باید اهداف خود را مشخص کنند و منتظر هیچ کس نباشند. مساله دیگر را میخواهم به معلمانی بگویم که دیگر آن قبیل کارهای خوب چهره به چهره و نفوذ در قلبهای شاگردانشان را انجام نمیدهند، حتی در حوزه. در زمان انقلاب نسلی از دختران در دبیرستانها بودند که برخی تازه چادر سر میکردند یا تازه نماز میخواندند. معلمان جوانی بودند که از اهواز میآمدند و مجرد بوده و در خانههایی که آموزش و پرورش در اختیارشان گذاشته بود، ساکن بودند. آنها بچههای زرنگ را نشان کرده بودند و روی آنها کار میکردند. زمانی که هنوز حجاب اجباری نبود شاگرد زرنگ را انتخاب میکردند تا روی او تاثیر بگذارند او نیز لیدر مدرسه و تأثیرگذار میشد. در واقع آن معلمها دانشآموزان را با جاری زندگی خودشان جلو میبردند. با ما زندگی میکردند. گاهی برای کمک به محرومین ما را با خود همراه میکردند. به خانههایی میرفتیم که اصلا باورمان نمیشد چنین خانههایی وجود دارد، این کار حس انساندوستی و شقفت ما را شکل میداد و از خودخواهیهایمان میکاست، یادم میآید معلممان از پدرم اجازه میگرفت تا من را با خودش به مراسم دعای کمیل ببرد. مشاهده راز و نیاز آنها بیش از آنچه تصور کنید شهد بندگی در من فرو میریخت چون آن سن سن جهش بندگی و مذهبی در من بود. فردای ان شب مرا به نماز جمعه برده و سپس به منزل برمیگرداندند.
با بیداری این احساسات مذهبی عمیق مسیر من از دانشگاه به سمت حوزه تغییر یافت. به لطف روحانیون و تعدادی از متدینان آن زمان خصوصا حجت الاسلام و المسلمین سیدحسن ربانی که الان ریاست محترم مرکز خدمات حوزه هستند و آن زمان از قم به مسجد سلیمان هجرت کرده و امام جمعه شهر ما بودند، اردویی راه اندازی شد با مسائل دینی بیشتر آشنا شدیم. در آن زمان متوجه شدم که تعدادی از دوستانم وارد حوزه شدهاند. حوزه ما در سال 58 تاسیس شد. یاد میکنم از مرحوم عبدالله محمدی نجات که مدیر حوزه شهر ما بودند و خیلی افراد مثل آقای بهرامی که زمانی دادستان ویژه روحانیت قم بودند و حجتالاسلام و المسلمین محمدی وزیر اسبق کشور. من چهار سال بعد از تاسیس حوزه وارد حوزه شدم. به یاد دارم با وجود آن که هیچ چیزی درباره حوزه نمیدانستم مرگ بانو امین بسیار در من انگیزه ایجاد کرد که وارد حوزه شوم و تحصیلات دینی را ادامه دهم. الان وضعیت بسیار متفاوت است. تا قبل از انقلاب هیچ تصوری از روحانیت و حوزه نداشتیم و من واقعا چیز زیادی از حوزه نمیدانستم. وقتی از من در مورد حوزه میپرسیدند میگفتم فکر میکنم جایی باشد که در آن قرآن و مفاتیح میخوانند! معلمان و مدیران مدرسه به خانواده من فشار آوردند که به حوزه نروم و میگفتند چنین کسی با این استعداد از شهر ما باید تحصیلات دانشگاهی پیدا کند و پزشک شود. علت این که دبیرانم به منزل ما آمده تا پدرم را متقاعد کنند مانع این کار شود این بود که حوزه برای مردم در آن دیار شناخته شده نبود و من هم شاگر اول شهر خودمان در آن مقطع درسی بودم اما در دوره چهار ساله اول تاسیس حوزه علمیه مسجدسلیمان بسیاری از دانشآموزان مستعد و باهوش از مدارس به این نهاد سرازیر شدند که بسیاری از آنان از نظر علمی به پیشرفتهای زیادی رسیدند. به هر حال در زمان مرگ بانو امین دلم میخواست کسی بشوم مثل ایشان و به هر حال با فراز و نشیب وارد حوزه شدم. در آن زمان سال دوم دبیرستان بودم و درسهای دبیرستان را همزمان با حوزه تمام کردم.
یکی از سختگیرترین اساتید حوزه بودند و همه طلاب کلاس و من به صورت ویژه از ایشان استفاده کردیم. ایشان در یک مقطع حساس به وضعیت درسی من توجه و مرا تشویق کردند و گفتند من اگر جای شما بودم درس میخواندم و پیش میرفتم، این چنین است که اگر یک حرف به موقع به یک شخص گفته شود ممکن است راه او را عوض و آینده او را ضمانت کند. ایشان روش کار را به من یاد دادند و من هر شاگردی داشته باشم، به او یاد خواهم داد. روش ایشان به مثابه یک ریل در تمام مسیر تحصیلی من قرار گرفت. ایشان جور دیگری درس میدادند، سوال میپرسیدند، امتحان میگرفتند و سختگیری میکردند. من را مجبور کردند کتابهایی بخوانم که به ندرت کسی در حوزه آنها را در کنار متون اصلی میخواند. در صمدیه میگفتند باید کلام المفید بخوانی. صمدیه 20 صفحه است و کلام المفید 260-270 صفحه عربی. به من میگفتند باید برای سیوطی شرح مکررات و شرح ابن عقیل بخوانی که شرح ابن عقیل خود دو جلد است و هر جلد 300-400 صفحه. این روش من در فقه و اصول و... شد و من در کنار منطق مرحوم مظفر، شرح شمسیه و حاشیه ملاعبدالله، درکنار بدایهالحکمه نهایهالحکمه، منظومه، آموزش فلسفه، و شرح مبسوط، درکنار اصول فقه فوائدالاصول، نهایهالافکار، اجودالتقریرات، در کنار لمعه و مکاسب جواهرالکلام و در کنار رسایل اوثقالوسایل و بحرالفوائد را تا جایی که میفهمیدم و میتوانستم میخواندم و مینوشتم. سرعتی که جناب آقای حسینی به درس خواندن من دادند باعث شد در 21 سالگی که ازدواج کردم رسائل را با سبک تحقیقی تمام کرده باشم. اساتید دیگر هم زحمت کشیدند، از جناب آقای حجه الاسلام و المسلمین واعظی ریاست محترم دفتر تبلیغات اسلامی و در یک مقطعی جناب آقای حجه الاسلام و المسلمین مهریزی و آقای حجه الاسلام و المسلمین غائبی، تا این کوششها به ثمر نشست. پشتکار این اساتید و مجموعه دانشی که در زمانی کوتاه کسب کرده بودند برای ما الهامبخش بود.
به هر حال کسب نتیجه در هر دانشی به ویژه علوم اسلامی واقعا زحمت شبانهروزی نیاز داشت و من سعی کردم متحم لاین زحمت بشوم. شبها و روزهایی بود که از بس مینوشتم واقعا دستم درد میگرفت ومن مجبور بودم که از زمانم استفاده بکنم چون باید از اول تا آخر هفته از حوزه به منزل میرفتم و میآمدم، گاهی 4 بار به خانه میرفتم و میآمدم، پیاده هم میرفتم؛ به خاطر پول نبود که پیاده میرفتم، شرایط فرهنگی به گونهای نبود که یک دخترخانم همیشه از یک مسیر برود و من خجالت میکشیدم، به همین دلیل در گرمای 50-60 خوزستان یا گاهی زیر باران یک مسیر طولانی را پیاده میرفتم تا به حوزه برسم یا به خانه برگردم. چهارشنبه و پنجشنبه در اختیارم بود و مطالعاتم را انجام میدادم. یک سلول مطالعاتی! داشتم که همیشه در آن کار میکردم. این شرایط بر من آسان نگذشت و این اتفاقات در قم نبود. تمام سنگ بنای تحصیلی من در مسجد سلیمان در یک حوزه شهرستانی اما خوب، با مدیریت دلسوزانه و بابرنامه، مدیری که به تحصیلات حوزوی برای بانوان آن سامان و رساندن آنها تا قلههای دانش باور داشت و حتی نگرانیهای خانوادگی آنها برایش نگرانی بود. مرحوم حجه الاسلام محمدی نجات به من گفتند: میگویند «چرا برای خواهران پول خرج میکنی» اما من به آنها جواب میدهم اگر یک مجتهد از این حوزه بیرون بیاید من اجرم را بردهام و میفرمودند حداقل توقعم از شما این است که مدرس سطح عالی حوزه شوید یعنی مدرس رسائل، مکاسب و کفایه. بعدها در سال 1369 که به جامعه الزهرا(س) آمدم خیلی چیزها برایم عجیب بود. در سال 73 که برنامه آموزشی آنجا تغییر کرد عدهای اظهار تاسف میکردند که چرا پول حوزه برای خانمهای طلبه خرج میشود و میگفتند نمیتوانیم از این بابت جواب خدا را بدهیم. آن اندیشه و آن آدمها را در آن کنج کشور یک حوزه و یک طلبه خانم با اهداف آنگونه میسازد و این اندیشه نیز حوزه و طلاب بانوی دیگری میسازد که از نظر بنده این اندیشه با آرمانهای اما و مقام معظم رهبری درباره تحصیلات بانوان تفاوت دارد.
بخش دوم
- زمینههای ورود تخصصی به بحث زنان چگونه در شما شکل گرفت و چه شد که وارد مرکز تحقیقات زن و خانواده شدید؟
علاقه به حوزه زنان قبل از مرکز تحقیقات زن و خانواده در من شکل گرفت، اما علاقه شدیدی نبود. من اولین مقاله در مورد زنان را در 14 سالگی نوشتم. مرحوم دشتی مترجم و معجمنویس نهجالبلاغه به شهر ما آمده بودند و من نوجوان بودم که آن مقاله را نوشتم و ایشان خیلی مرا تشویق کردند. میگفتند شما باید بتوانید در عرض پنج دقیقه یک سخنرانی خوب انجام بدهید و خیلی ماهر باشید تا بتوانید مقابل آدمهای تشکیلاتی این گروهکها کاری برای انقلاب بکنید. بعدها نسبت به مسائل زنان در چارچوب فقه علاقهمند شدم یعنی وقتی خارج فقه میخواندم به بحث بلوغ و نشانگان بلوغ دختران نظرم جلب شد چون افزایش سن بلوغ دختران به هدف افزایش سن ازدواج دختران، اولین یا جزء اولین پروژههای روشنفکری دینی در حوزه زنان بود. مایل بودم تحقیق فقهی جامعی انجام دهم تا بدانم مسائل ویژه زنان در بلوغ در چارچوب اندیشه فقهی چگونه پیش رفته است. در این زمان با شورای فرهنگی اجتماعی زنان آشنا شدم و به عنوان کارشناس دینی به همراه نماینده جامعهالزهراء سلام الله علیها در جلسات این شورا که به همین منظور تشکیل شده بود شرکت میکردم. این تحقیق را به زبان عربی نوشتم به رویت بعضی از بزرگان از جمله مرحوم آیت الله العظمی مشکینی رساندم. تحقیق فقهی دیگر که آن را هم به زبان عربی نوشتم درباره حضانت بود که به دلیل تقارن این مباحث با بحث از مفاد کنوانسیون رفع تبعیض علیه زنان و ارائه نظرات از سوی برخی معممین در حوزه راستای همنوایی با این معاهده، برای گفتگوهای درون حوزوی بسیار برای خودم مفید بود.
در آن زمان مرکز تحقیقات زن و خانواده داشت شکل میگرفت. رییس مرکز از مجموعه فعالیتهای من درجامعه الزهرا(س) که تحصیل و پژوهش و تدریس بود مطلع شده بود و اینکه از جامعه الزهرا در جلسات شورای فرهنگی اجتماعی به عنوان یک کارشناس شرکت میکردم. این مرکز که آن موقع دفتر مطالعات زنان خوانده میشد تصمیم گرفت برای ارائه پژوهش بنده نشستی فقهی با حضور طلاب برگزار کند و این اولین مشارکت من با مرکز تحقیقات زن و خانواده بود. به دنبال آن در دورهها و نشستهای مرکز شرکت میکردم. حجتالاسلام و المسلمین آقای زیبایینژاد در سال 82 رسما از من دعوت کردند که فضای کار را از جامعه تغییر دهم و عضو هیات علمی مرکز شوم که در این سال به مرکز تحقیقات پیوستم. گفتنی است دهه هفتاد و هشتاد یعنی از 27 سالگی تا بیست سال بعد از آن اوج فعالیتهای تبلیغی بنده بود که تقریبا به همه استانها و بسیاری از شهرهای کشور سفر میکردم و بیشتر در دانشگاهها حضور مییافتم و طبعا به خاطر طرح مساله زن در کشور با انتشار روزنامه زن و مجله حقوق زنان و موارد مشابه بخش زیادی از موضوعات مطروحه در این جلسات و نشستها و همایشها بحث زن و خانواده بود. وظیفه دینی خودم میدانستم که هم دکترین اسلامی درباره زن و خانواده را بر مبنای دانش دینی ارائه کنم؛ دانشی که مبنای اندیشه امام و بعدها مقام معظم رهبری درباره زن بود و بر اساس همان مبنا و در اتمسفر همان اندیشه خود من از یک شهرستان کوچک پرورش یافتم و به آن نقطه رسیده بودم. در کشمکش این اندیشهها و در کوره مناظرات، جلسات پرچالش پرسش و پاسخ و سخنرانی و طرح ایده این امثال من بودند که خود نیز آبدیده میشدند، عیبهای خود را پیدا میکردند و تلاش میکردند به مثابه یک بانوی حوزوی از تمامیت اندیشه اسلامی- انقلابی در حد توان دفاع کنند.
- جنابعالی به فعالیت در عرصه بینالملل هم علاقه دارید و سفرهای تبلیغی فراوانی در این زمینه دارید. چگونه در ابلاغ پیام دین و نگاه اسلام به زن وارد این فضا شدید و چرا بسیاری از زنان وارد این فضا نشدهاند و چهرههای شاخصی مثل شما نداریم یا کم داریم؟
ورود من به عرصه بین الملل، به عنوان اولین نفر یا اولین نفرها که از حوزه وارد فعالیت اجتماعی فرهنگی در حوزه زنان شد تابعی از همین فعالیت در بحث زنان بود. همانطور که اشاره کردم در دهه هفتاد که مساله زنان یک مساله اجتماعی سیاسی شده بود، دو نشریه مربوط به زنان منتشر میشد. یکی نشریه زن بود که فائزه هاشمی مدیر مسوول آن بود و اغلب به طرح مسایلی چالشی اقدام میکرد و یکی هم حقوق زن که نماینده جریان روشنفکری در مسائل زنان در آن زمان به حساب میآمد و به نوعی به اندیشههای فمینیستی با زاویه دینی در کشور دامن میزد. ما به عنوان افرادی که باید دیدگاه اصیل حوزه را همواره نگهبانی میکردیم طرف دیالوگ شدیم. آن زمان من به نمایندگی از حوزه در شورای فرهنگی اجتکاعی زنان عضو بودم و طبعا با افراد زیادی که در پستهای سیاسی قرار داشتند مرتبط شدم. این ارتباط از بحثهای محوری است. هرچه ارتباط کم باشد و افراد کمتر در معرض سئوال و پرسش و جواب باشند کمتر مطرح میشوند. این ارتباط باعث شد در نهادهای مختلف از وزارت خارجه تا مرکز امور زنان، شورای فرهنگی اجتماعی و صدا و سیما یک کرسی برای من پدید آید و همین ارتباطات ملیام را در حوزه زنان افزایش داد. قبلا به همه جای کشور برای تبلیغ دینی سفر کرده بودم ولی در آن زمان در حوزه زنان تبدیل به فردی شدم که باید بخش بزرگی در این موضوع بر عهده بگیرد.
از میان نهادهای بینالمللی فعال در این عرصه، سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی اداره کلی در بحث زنان داشت و دوستانی که بحثهایم را در همین محافل میدیدند درخواست سفرهایی به همین منظور میکردند. از طرفی چون بحث زنان در کشور مهم شده بود و کنوانسیون رفع تبعیض از بحثهای چالشی اواخر 70 و اوایل 80 بود، دوستانی پیشنهاد دادند به عنوان فردی از یک سازمان غیردولتی، در کمیسیون مقام زن که در سازمان ملل شکل گرفته و هر سال در ماه مارس جلسات اصلی خود را تشکیل میدهد و به بررسی مسائل زنان در سطوح ملی و بین المللی میپردازد شرکت کنم. این اولین برنامه سفر خارجی- تبلیغی من آن هم به آمریکا بود. از آنجا که ویزا به موقع آماده نشد و به اجلاس نرسیدم، برخی آقایان که در بخش بینالملل دفتر مقام معظم رهبری بودند خواستند که از فرصت استفاده کرده و به سفر تبلیغی بروم و این باعث شد به نیویورک و لوس آنجلس سفر کنم و نشستهای منحصربه فردی داشته باشم که هم برای من تجربه جدیدی بود و هم برای مخاطبین که میدیدند یک بانوی چادری به عنوان مبلغ دینی در میانشان حاضر شده است. اکثر شرکتکنندگان در جلسات آن سفر جز تحصیلکردگان و اساتید دانشگاهی بودند. دعوتکنندگان مسجد یا مرکز اسلامی نیویورک و بنیاد هجرت (بنیادی که در مسجد النبی(ص) فعالیت میکند) بودند. در این جلسات نشستهای حقوق تطبیقی مرد و زن، موانع مادری در جهان مدرن و ... تشکیل شد و برنامههایی هم در تبیین حقوق و تکالیف زنان در اسلام به کمک یک کانال تلویزیونی ضبط شد که تا چند سال بعد آنها را پخش میکردند. بلافاصله 10 روز بعد از برگشت سفری به لبنان داشتم که در آن بسیاری از دوستان از کشورهای عربی و علاقهمند به حوزه مباحث زنان در عرصه بین الملل در آن حضور داشتند. در آن برنامه میخواستیم یک نهاد بین المللی بزرگ به عنوان سازمان غیر دولتی زنان دانشمند کشورهای اسلامی تشکیل دهیم، دو هفته در لبنان بودیم، مرامنامه و اساسنامهای نوشتیم، بعد بنده اساسنامه را به ایران آوردم تا تکمیل کنم چون مسئول پیگیری بودم و آن تکمیل کردم. اما این کار با حمایتهایی که باید مواجه نشد و شکل نگرفت.
بعدا سفرها گسترش یافت و به کشورهای متعددی مانند سوییس، اندونزی، مالزی، اطریش، ایتالیا، ترکیه، سوریه، عراق، آلمان و کانادا سفر کردم. یکی از بهترین سفرها به ایتالیا و واتیکان بود. هم سفر به واتیکان و هم به ایتالیا استثنایی بود. سفر به ایتالیا که به درخواست دانشجویان علوم سیاسی تشکل اوراسیا و در پی ترجمه و انتشار کتاب زنان در موازنه حق و تکلیف وی به همت رایزن فرهنگی جمهوری اسلامی در رم انجام شد منجر به برگزاری سه نشست با میزبانی همین دانشجویان در سه شهر تریسته، بلونیا و رم شد. انتشار کتاب در یک نهاد مردمی ایتالیایی و به وسیله ناشر ایتالیایی باعث دیده شدن کتاب شده بود. در نشست بلونیا که اساتید، دانشجویان و چندین ناشر کتاب مهم دانشگاهی حضور داشتند با وجود تعدادی از منافقین در جلسه به هدف بهم زدن جلسه، سه ساعت پرسش و پاسخ برگزار شد و رایزن فرهنگی گفت این اولین بار بود که یک زن از جمهوری اسلامی توانست به شبهات جدی در این عرصه پاسخ دهد و یکی از این ناشرین به وی گفت نوشتن و ترجمه این مطالب برای مردم اروپا ضروری است.
سفر دیگر به واتیکان بود که هم در جمع زنان تئولوگ واتیکان برنامه داشتیم و هم در دانشگاه گریگوریانا که یکی از قدیمیترین دانشگاههای مذهب جهان است. این دانشگاه در سال 1551 میلادی تاسیس شده و گالیله در این دانشگاه تحصیل کرده است. این دانشگاه از 50 کشور جهان استاد و از 125 کشور دانشجو داشت و کرسی شیعهشناسی هم داشت. این سفر یک تجربه استثنایی و منحصر به فرد بود؛ 4 ساعت پرسش و پاسخ در بحث زنان و خدا در تفکر شیعه که نشان داد چه قدر بحث زنان و خانواده در حوزه بین المللی استراتژیک است. بعضی از مباحث کلامی بین الادیانی مثل گفتگوی ما با مسیحیت در باره تثلیث هیچ موقع به نتیجه نمیرسد اما میتوانیم در حوزه زنان و خانواده ائتلافهای بزرگ مذهبی ایجاد کنیم
اما در مورد قسمت دیگر سئوال شما که چرا دیگران در این عرصه نیستند باید به نقش برنامهریزی اشاره کنم؛ مدلی برای حضور هرگونه مبلغ در خارج از کشور و به ویژه زنان وجود ندارد. اگر دیگران در این عرصه نیستند و تعداد مبلغان بانو بسیار کم است به این دلیل است که اصولا برنامهای و اتاق فکری نیست که طراحی کند برای یک یا دو یا سه سال برای مساله زنان چه میخواهیم بکنیم. این در حالی است که دنیا آماده فهمیدن تفکر شیعه است، هرچند به دنبال شیعه شدن نباشد.
تجربهای که در کانادا و در دانشگاه مک مستر داشتم که شاید برای مخاطبان شما شنیدنی باشد. یکی از اساتید دروس اسلامی که موضوع درسش زن در عرفان اسلامی بود ساعت خود را به من داد و خواست که کلاسش را اداره کنم. بحثشان راجع به «رابعه عدویه» به عنوان الگوی زن عارف بود، اما من گفتم الگوی من در زنان عارف حضرت زهرا(س) است. یک ساعت بحث تاثیر فوق العادهای داشت؛ نه اینکه همه عاشق حضرت صدیقه طاهره(س) شوند بلکه تحت تاثیر این بودند که یک زن که در چهارده قرن پیش زیسته الگوی تمام عیار جامعیت در نقش بود و میان بندگی و خضوع بی حد و حصر عارفانه با مادری، همسری جمع کرده و در عین حال دارای عمق بینش اجتماعی و سیاسی بوده و کاملا پویا و حساس نقش خود را در این عرصه هم ایفا کرده است.
در بعضی کشورها مطالعات اسلامی سابقه زیادی دارد. در دانشگاه مک گیل از دهه پنجاه میلادی موسسه مطالعات اسلامی تشکیل شده است. یکی از شروط تحصیل در آن این است که افراد به یکی از زبانهای کشورهای اسلامی یعنی فارسی، ترکی، عربی یا اردو را یاد بگیرند. کتابخانه نفیس آن مرجع برای مطالعات اسلامی در تمام آمریکای شمالی است با انبوهی از کتب فارسی. وقتی میخواهید چهره موفق جمهوری اسلامی را در بحث زنان نشان دهید اگر یک زن دانشمند و فیلسوف و یک زن دانشمند در عرصه روانشناسی یا تمام دانشهایی که با انقلاب درهایشان به روی زنان باز شد؛ با این حجاب و این اعتقادات وارد کشورهای مختلف شود خود بهترین مدیا و رسانه است که نشان دهد انقلاب اسلامی برای زنان چه کرده است و آن چهره مشوه را از بین ببرد.
- به نظر شما در این زمینه دولت مسئول است و باید نقشآفرینی کند یا حوزه؟
ما ارکان مختلفی داریم که بعضی دولتی هستند و بعضی وابسته به دولت. مثل سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی، مجمع اهل البیت(ع) و مجمع تقریب. اینها اصلا متصدی این امر هستند. مسئولان بخش زیادی از اینها اصلا روحانیت هستند، ولی اصولا بحث زنان در این مجامع به درستی دیده نمیشود یا حداقل با بدنه حوزه خواهران بیارتباطاند. گاهی آن اندازه که مبلغ دانشگاهی اعزام میکنند حوزوی اعزام نمیکنند، در حالی که اصلا ماموریت آنها بیشتر دینی- حوزوی است تا سیاسی و در این زمینه با خانمها ارتباط روشنی وجود ندارد. من هم از مجمع اهل البیت(ع) و هم از مجمع تقریب اعزام شدهام، اما هدفگذاری و نقشه راهی ندیدهام. حوزه خواهران هم با این نهادها ارتباط بهینهای ندارد، با وجود شعارها حوزه در جایگاه برنامهریز نیست. آن مقداری هم که هست مربوط به حوزه خواهران نیست. در حوزه خواهران کارهایی کمابیش شروع شده است اما اینکه تنها اداره تاسیس کنید و اتاق فکر نداشته باشید، یا اتاق فکر باشد و پول نباشد و برنامهها بر اساس ظرفیتها نباشد؛ در این صورت تنها فرم بدون محتوا ایجاد کردهاید.
تبلیغ در عرصه بین الملل بیشتر از عرصه ملی مردانه- زنانه است و وقتی میخواهید در بحث زن و خانواده فعالیت بینالمللی بکنید خیلی ناچسب است که یک روحانی مرد درباره زنان و مسایل زنان حرف بزند؛ دنیا نمیپذیرد، بنابراین دست کم یک عرصه زنانه دارید که باید در اختیار خانمها قرار بگیرد. حوزه میتواند هم از دولت استفاده کند و هم از نهادهایی که بودجه را از دولت میگیرند و در خدمت و رسالت دین هستند. همه ما که در عرصه بین المللی میرویم بر اساس تکنیکهای فردی عمل میکنیم. اخلاقا پسندیده نیست که شخص خودش و فعالیتهایش را برای دیگران مطرح کند و کار خود را بستاید اما اگر نهادی باشد که صادقانه و مصرانه گزارش یگیرد و نظارت کند دست کم درباره مبلغینی که خودش اعزام میکند فرایندها اصلاح میشوند
این سفرها نه از نظر مالی برای من آوردهای نداشته و نه تفریحاتی دارد که آن باعث شود به فرد خوش بگذرد؛ دست من برای من در نود درصد موارد این طور نبوده است، اغلب امکانات قابل توجهی در اختیار قرار نمیدهند، اگر قصه سفرهایم را بگویم، سختیها و مشقتها معلوم میکند آن روی سکه چه خبر است و تنها انگیزه تبلیغ و نشر اندیشه نورانی شیعی به آدم انرژی میدهد. تجربه تلخی از سفر به مالزی دارم. . یک نهاد بینالمللی- شیعی از من برای این سفر درخواست کردند و گفتند همایش بزرگی به مناسبت ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها در کوالالامپور برگزار خواهد شد که بیش از هزار زن مالزیایی در آن شرکت میکنند و دعوت کردند که به آنجا بروم. تصور کردم باید مهم باشد. در روز همایش که قرار بود آن هزار نفر بیایند، برنامه فقط این بود که 30-40 گوسفند را از شب قبل کشته بودند و در جایی که دیده شود سفره مفصلی. این هزار نفر مهمانها میآمدند و میرفتند و چند کبوتر هم پرواز دادند... . نه کسی از من پرسید شما چه کاره هستید. نه کسی پرسید برای چه آمدهاید...، هیچ جملهای بین ما رد و بدل نشد و من وقتی به ایران برگشتم گزارش دادم و خیلی متاسف شدم و خیلی خائنانه دانستم که همه کسانی که قبل از من رفته بودند گزارش ندادند که اخبار چقدر غیرواقعی است. اگر چه با اصرار خودم چندین نشست و سخنرانی و پرسش و پاسخ در طول سفر و در غیر روز ولادت برگزار شد اما تعجببرانگیز است که هر سال مبلغانی برای این همایش اعزام شده بودند اما هیچ کس نگفت که همایشی در کار نیست.
بخش سوم
- بانوان متدین زمانی برای ورود به چرخه آموزش دینی تلاش میکردند. زمانی برای رسمیت یافتن آموزش دینی تلاش میکردند و الان بحث به رسمیت شناخته شدن اجتماعی آنها است که مقام معظم رهبری هم به آن اشاره کردند. با توجه به مشکلاتی که در بحث بین الملل اشاره کرید تا چه حد میتوان به رسمیت این تلاشها امیدوار بود؟
تجربه من این است که برای پیشرفت، برای به رسمیت شناخته شدن و برای توسعه فعالیت، رکن اصلی شخصیت علمی، نوع تلاش، حد سواد و قدرت کنشگری خود طلاب است. شخصا هیچ وقت منتظر نشدهام که راه را برایم باز کنند. نمیخواهم بگویم نهادهایی که راه را باز کردهاند بیتاثیر بودهاند اما از ابتدای طلبگی حواسم بود که بخشی از کار سهم من است. اگر بپرسیم چه طور این سهم به فعلیت میرسد، باید گفت جامعه و اجتماع منتظر فردی است باسواد، دارای مهارت، دارای انگیزه و این آدم را میخواهد؛ نه فقط در دانش حوزوی بلکه در سطح مهندسی، پزشکی و ... هم فرمها تنها تا حدی به شما کمک میکنند، مثلا مدرک یا عنوان دکتر و مهندس و ... تنها تا حدی کار را پیش میبرند، اما بعد از آن فرمها و عناوین بیاعتبار میشوند. آدمهای پیشرو هستند که پیش میروند، آنها آدمهایی هستند که تکنیک و سوادشان و قدرت کنشگریشان بالاست. بنابراین مقداری از رسمیتنیافتگی چه در مرد و چه در زن به ویژه در بانوان ضعف این ویژگیهای شخصی افراد است، مثلا وقتی مردم دنبال حرف خاص و برآمده از سواد میگردند اگر حرف شما عادی باشد و تخصصی و حرفهای نباشد، تا یک سطحی جواب میگیرید و نمیتوانید به یک سطح بالاتر بروید. اگر باسوادید ولی دارای مهارتهای اجتماعی نیستند؛ نمیتوانید خوب سئوال بسازید، خوب جواب دهید خوب بنویسید و خوب چالش کنید، در یک سطحی متوقف میمانید. جامعه یک فضای کاملا برهمکنش دارد و امور برهم تاثیر دارند. چیرگیهای ما در برای اثرگذاشتن تا حدود زیادی به قدرت خود ما وابسته هستند، این چیرگیها بعضی ذاتی فرد است. اگر در یک جا 10 نخبه و در جای دیگر 3000 آدم معمولی باشند، آن 10 نخبه هستند که کار اصلی را انجام میدهند. بنابراین بایددانست سهم ما چه قدر است. خیلی خوب درس خواندن، خیلی زیاد و متراکم مطالعه کردن، بعد آرام آرام حرفهای شدن و در یک عرصه تخصصی کار کردن، خیلی کمک میکند. اینها کارهایی است که من به عنوان طلبه باید انجام دهم.
اما اینکه نهادها مثل نهاد حوزه چه کاری میتوانند انجام دهند؛ اول باید به جریان جذب تا به فعلیت رساندن توجه کند و کمک کند که در این هدف حرکت کنند تا این که استعدادشان مطعل نشود. حوزه اگر بنا را بر جذب آدمهای متوسط بگذارد خروجی آن آدمهای متوسط میشود و اگر بنا بر جذب نخبگانی باشد خروجی نخبگانی خواهد داشت. اگر بنا بر جذب نخبگانی باشد طبیعتا آدمهایی که ذاتشان پیشران است، حرکت ایجاد میکنند، بیشتر درس میخوانند و مهارتها را بیشتر جذب میکند، بیشتر جذب میشوند و هرچه بیشتر برای آنها کار کنید بهتر است.. تا چندسال قبل همه طلبههای خواهر تا سطح دو حوزه درس میخواندند که میزان دانش آموخته سطح دو حوزههای علمیه خواهران از سطح دو حوزه برادران هم کمتر است، نهاد حوزه به این به رسمیت یافتگی کمک کرد و سطح را بالاتر برد، سطح تخصصی را بالاتر برد و وقتی کسی متخصصتر میشود این تخصص در هویتیافتگی علمی او اثر دارد. در مرحله بعد تاسیس پژوهشکدهها و موسساتی است که این دانش را به فراورده تبدیل کند مثلا کتاب و مقاله و کارگاه. پس گام بعدی حوزهها میتواند این باشد که موسسات همیار را راهاندازی کنند تا دانش را به فراورده تبدیل کنند. امور دیگر هم هستند مثلا دولت به ویژه نهادی مثل آموزش و پرورش مسئولیت دارد تراز دینی، اخلاقی، تربیتی خود را به کمک فارغ التحصیلان حوزه محقق کند و به طور وسیع این افراد را در رشتهها و اموری که ذاتا به حوزه مسوولیت حوزه مرتبط میشوند به کار بگیرد.
- مباحثی در مورد برنامه داشتن نهادها و موسسات در فعالیتها و به صورت خاص فعالیتهای بین المللی مطرح شد. اما جنابعالی خود با ورود به شورای سیاستگذاری حوزههای علمیه خواهران از آن سوی میز به این سوی میز آمدید. به نظر شما این شورا در تسهیل امور حوزههای علمیه خواهران تا چه اندازه موفق بوده است؟
زمانی یکی از اعضای محترم شورای عالی حوزه در جلسهای این مساله را مطرح کردند که تاسیس شورای سیاستگذاری حوزههای خواهران چه کاری میکند که شورای عالی حوزه نمیکرده است. من پاسخی دادم که در آن جلسه مورد قبول قرار گرفت؛ گفتم در شورای عالی حوزه، خواهران حضور ندارند و در شورای سیاستگذاری حوزههای علمیه خواهران، خواهران حضور دارند. این یعنی ضمیمه شدن دانش، تجربه زیسته، همه آن چیزی که به درک زنانه مرتبط است مانند اهداف، آرزوها، تجربههای شخصی در مساله تحصیلات حوزوی و... به اتاق فکر و سیاستگذار حوزه. چنین چیزی در شورای عالی حوزه نبوده است. اینکه از این طرف میز به آن طرف میز رفتهایم و ورود به نهادهای تصمیمساز، تصمیمگیر، سیاستگذار، برنامهریز این خودش یک گام موفق بوده است تا سیاستگذاری و هرچه در آنها شکل میگیرد، برای «دیگری» نباشد، تا کارها دست کم برآمده از مشورت گرفتن و گفتگو کردن با خواهرانی باشد که خودشان با این هویت زیست کردهاند و در کنار مادرانی و همسرانگی تدریس و تحقیق میکنند.
خود این جابجایی یک موفقیت بزرگ بود که در تعدیل اندیشهها و تفکرات خیلی نقش داشت. اگر چه مدیران اصلی حوزه خواهران به توانایی خانمهای طلبه باور داشتند، در بین برنامهریزان کسانی را داشتیم که در جلساتشان در 20 سال گذشته میگفتند لازم نیست خانمها فلسفه بخوانند چون مغز انتزاعی فلسفهفهم ندارند، اجتهاد در خانمها لازم نیست، خانمها همین قدر که مادر و همسر خوبی باشند کافی است و...، تک تک این جملات در هدفگذاری حوزههای علمیه و برنامهریزی و تغییر کتابها و متونشان، در ریلگذاری کلانی که در مجموع حوزه خواهران را تضعیف کرد نقش داشت. با این که یک سرمایه عظیم انسانی و مالی صرف سازماندهی حوزه خواهران میشد که از همه آنها تقدیر میکنم به موازات تضعیفی هم صورت میگرفت. این نگاه را مقایسه کنید با تفکر مقام معظم رهبری که میفرمایند هزاران فقیه، فیلسوف، دانشمند در حوزههای علمیه خواهران تربیت شوند.
امیدوارم کتابهای کنگره نقش شیعه در پیشرفت علوم اسلامی زودتر منتشر شود تا ببینید در کتابها و مقالاتی که خانمها نوشتهاند در طول تاریخ چه قدر بانوان نقشهای جدی بر عهده داشتند و چقدر کار و سهم زنان آگاه مهم بوده است و اتفاقا این نقشها در خاندان علم شکل گرفته است، یعنی بانوان دانشمند و فرزانه، همسران و دختران و مادران اهل علم بودهاند. زمانی که من نوعی طرف گفتگو میشوم و در جلسات اصلی تصمیمگیری حضور داشته باشم وشخص بگوید گزاره علمی زنان از درک فلان مسایل ناتوانند و یا ... من به نمایندگی طیف وسیعی از این زنان آن را رد میکنم و میگویم این با تجربه من به عنوان یک زن مخالف است. وقتی شخصی میگوید زن نمیتواند تحصیل کند من برای او از متن زندگی بانوان صدها نمونه میتوانم بیاورم که تحصیل کردهاند و خیلی رقابتی میتوانند وارد شوند. به هر حال یکی از کارهای پایهای که در 6 سال گذشته انجام دادهایم، بازنویسی اسناد بالادستی حوزههای علمیه با توجه به اقتضائات خواهران است که بخش قابل توجهی از آن انجام شده است و این اسناد باید مبنای برنامهریزیهای بعدی باشد. یکی از کارهای مهم دیگری تدوین نظام تعلیم و تربیت، نظام پژوهش و نظام فرهنگی تبلیغی است. تاسیس و تکمیل و اصلاح رشتههای تخصصی گام دیگراست. رشتههای تحصیلی متعددی با نگاه و اقتضائات زنان و خانواده تاسیس شده است، البته به نظر من علم جنسیتی نیست؛ بخش زیادی از علم غیرجنسیتی است ولی نظام تحصیلی ارکان جنسیتی دارد که در این نظام دیده شده است، مخصوصا در رشتههایی که باید خانمها در آن فعال شوند، مثل مشاوره خانواده، تربیت دینی کودک و نوجوان و مدیریتهای آموزشی که در مورد اخیر باید گفت بر اساس طرح انطباق باید حوزه خواهران را خود خواهران مدیریت کنند و نیاز است که توانایی مدیریتشان افزایش یابد، علاوه بر این نهادهای فراوانی در کشور هستند که نیازمند مدیریت بانو هستند و ما باید بخشی از نیازهای جامعه اسلامی را تامین کنیم. یکی از کارهایی که اصلا سابقه نداشته است و شورای سیاستگذاری آن را انجام داد، انجام پژوهشهای میدانی برای برنامهریزی است؛ بیش از 10 پروژه است که برآمده از نیازهای واقعی با تحقیقات میدانی از حوزه خواهران و نهادهای مربوط به آن انجام میشود. بخشی از این کار را مرکز مدیریت حوزههای علمیه خواهران، بخشی را دبیرخانه شورای سیاستگذاری حوزههای علمیه خواهران و بخشی را جامعه الزهرا(س) متکفل هستند. به عنوان مثال پروژهای با توجه به ماموریت مرکز تحقیقات زن و خانواده در کنار 2-3 پروژه دیگر واگذار شده است که بررسی میکند نسل آینده ورودی حوزه خواهران چه نسلی خواهد بود، یا اینکه تاثیر نظام تعلیم و تربیت بر سبک زندگی خانمهای حوزوی چه بوده است و چه خلاهایی دارد. اینها کارهایی است که قبلا سابقه نداشته است. امر آخر هم نظارت بر حسن اجرای همه سیاستها و اصول کلی است که مدارس و صفوف باید جوابگوی اجرای آنها باشند.
- جنابعالی در مورد ابرزنان و اسوگی زنان در عالم اسلام ایدههایی دارید و حضرت زهرا(س) را در برابر الگوهایی که از طریق رسانههای غربی معرفی می شوند، مطرح میکنید. برای نشان دادن چهرههای موفق عالم اسلام چه چالشهایی وجود دارد؟
به نظر ما یک مشکل این است که مدل نداریم، در غرب مدل وجود دارد، ابرانسانها در غرب خیلی مهم و اثرگذار هستند، شخصیتهای ابر یا مافوق، تغییر و انگیزه ایجاد میکنند، آرزو میسازند یا ممکن است ترس ایجاد کنند، بر زندگی انسانها چنگ میاندازند و بر آنها تاثیرات جدی میگذارند و به جز فرهنگ و آدم، پول هم میسازند. آنها مدل دارند و برای مدل محدودیتی ندارند. کارهای زیادی از این طریق انجام میدهند. مثلا وقتی «کاپیتان مارول» ساخته میشود که یک ابرزن قهرمانش است، همزمان چند فیلم هالیوودی در حال اکران است اما این فیلم با یک رقم فوق العاده فروش میکند که نشان میدهد مخاطب به این اسطورهها نیاز دارد. البته ما نمیتوانیم از آن مدلها پیروی کنیم چون اهدافمان متفاوت است اما اینکه انسانها یک ابرمدل، اسوه یا حالت ایدهآل میخواهند نیاز طبیعی انسان است و اسلام هم به آن توجه داشته و همیشه انسانهای الگو و بینقص ارائه کرده است که عشق میآفرینند و جاذبیت میسازند.یکی از کارهایی که در غرب برای الگوسازی انجام میشود، کار مجموعهای است، وقتی هری پاتر نوشته میشود، مدل آن در فیلم ساخته میشود، اقلام فرهنگی و لباس از آن میسازند و یک مجموعه و بستهای برایش درست میکنند تا با تمام زندگی انسانهای معمولی درگیر باشد و وارد همه ابعاد زندگی شود.
من نمیگویم باید عین همین راه را طی کنیم اما باید فکر کنیم که مثلا حضرت زهرا سلام الله علیها چگونه میتواند یک مدل برای همه بشود، مثلا وقتی در طب سنتی گفته میشود «خرفه» سبزی حضرت زهرا(س) است همه به سمت آن میروند چون حضرت زهرا(س) را دوست دارند و میدانند ایشان از روی هوا و هوس انجام نمیدهند و کارهایشان منطق دارد، یا مثلا اگر میتوانستیم این موضوع را پررنگ کنیم که حضرت زهرا با همسرشان با شعر حرف میزدند و حضرت امیر علیه السلام هم با شعر پاسخ میدادند، و این را با نمایشنامه و فیلم و کتاب به مردم عرضه میکردیم، توجه زوجهای شیعه به بعد رمانتیک و عاشقانه همسری جلب میشد. جوانها جذب فیلمهای خیلی عاشقانه میشوند، من تا حالا یک قسمت از سریال شهرزاد را هم ندیدهام اما میدانم زمانی که شهرزاد پخش میشد همه دوست داشتند فانتزیهای او را تجربه کنند، لباس شخصیت اول را بپوشند و ... . اگر مردم بدانند که آن ابرشخصیت ما در زندگی معمولی خود چه کاری را میکرده و چه مدلی داشته میتوانیم حداقل به آن مدل نزدیک شویم.
من تجربههای شخصی فراوانی دارم که به نظر میرسد بیان آنها خودستایی و عجب باشد، اما امثال این تجربهها زیادند. هر زنی که تحصیلات دارد و خانواده را هم نگه داشته ابرقهرمان است، والله این کار آسانی نیست؛ به دنبال تحصیل باشی و بچه و همسر داشته باشی و زندگی به سامان باشد، بچهها رسیدگی میخواهند، تحصیلات دارند، بیمار میشوند، غذای گرم و تازه نیاز دارند .... اگر یک خانمی بتواند خودش این کارها را انجام دهد ابرقهرمان است. اگر یک خانم توانسته است هم تحصیل کند و هم زندگی را حفظ کند -با همه آن چیزی که دنیا به آن محدودیت میگوید؛ از حجاب، در چارچوب اراده شوهر زندگی کردن که به غلط به آن مردسالاری میگویند- زندگی او میتواند موضوع فیلم و حداقل کتاب باشد.
- اگر سخنی باقی مانده است که مایلید به آن اشاره کنید، بفرمایید.
به عنوان چکیده بحثم واقعا تاکید میکنم که یک سوی پیشرفت، خود بانوان طلبه هستند که باید خیلی زحمت بکشند، مسیر طلبگی دیربازده و طولانی است. در عین حال طبیعتا سازمان حوزه اگر میخواهد برای دین کار مستقیم و در عمق خانه ها انجام بدهد باید ظرفیت خواهران را جدی بگیرد و به رشد و بالندگی آنها کمک کند. اگر این حمایتهای ویژه صورت میگرفت الان مجتهدین بهنامی داشتیم. الان بانوانی هستند که در حوزه تحصیل کردهاند و سطح سوادشان از بانو امین کمتر نیست اما بانو امین همراه بزرگانی بودند که خدمت بانو امین میرسیدند و به بانو امین تدریس میکردند و از سطح علمی ایشان مطلع میشدند و برای همین اجتهادشان را گواهی کردند، ولی این باونان در تمام سالهای تحصیلی هیچ وقت امکانش را نداشتهاندکه در درس بزرگی بنشینند و با آن بزرگ گفتگوی علمی داشته باشند و آن بزرگ تشخیص دهد که آیا فلان خانم توانایی مجتهدانه دارد یا خیر. به هر حال در حوزه اجتهاد این گونه فهم میشود و در این مراوده استاد-شاگردی توانایی های علمی افراد معلوم و مکشوف میشود این امکان نزد خواهران نیست و معمولا کسی از نظر اخلاقی خود را در معرض این قرار نمیدهد که ثابت کند مجتهد است. نمیخواهم بگویم این مهم است، بلکه قطعا عبودیت و آدمیت مهم است، ولی ما همیشه مثلا در فضای بین الملل سئوال میشویم که آیا در حوزه مجتهده هم وجود دارد یا امکانی برای رسیدن به قلههای علمی در حوزه ها دارید یا خیر.