به گزارش روابط عمومی پژوهشکده زن و خانواده یکی دیگر از سلسله کرسیهای ترویجی با عنوان« درک معنا و تجربه ی مادرانه از جدایی؛ مطالعه ای پدیدار شناسی» با ارائهی سرکار خانم دکتر خراسانی، پژوهشگر مقیم پژوهشکده زن و خانواده گروه علوم اجتماعی و نقد و بررسی سرکار خانم دکتر صادقی فسایی دانشیار گروه جامعه شناسی دانشگاه تهران، توسط پژوهشکده زن و خانواده به صورت برخط و وبیناری برگزار شد. سرکار خانم دکتر خراسانی در این پروژهی تحقیقاتی ابتدا به ویژگی اصلی این پژوهش اشاره کرده و در ادامه پرسشهایی که نقش محوری در این پژوهش دارند را برشمردند و در پایان به بررسی نتایج اصلی پروژه پرداختند. سپس سرکار خانم دکتر صادقی فسایی نقدهای وارد بر این پژوهش را بیان نمودند.
مسئله پژوهش
پژوهش حاضر در پی جستجوی معنای جدایی و تغییرات زمینهای ذهنی آن، از منظر مادران و با محوریت مادری صورت گرفته است. ویژگی این تحقیق این است که این مقاله نتیجهی پرسشی است که در پژوهش قبلی درمورد فهم مادرانه از حضانت به وجود آمده بود. و آن نکته این است که فهم و تجربهی مادران از جدایی در نحوهی رفتار با فرزندان و نگرش آنها در زندگی پس از جدایی تاثیر گذار است؛ جدایی از منظر مادری که به واسطهی شخصیت و هویت مادری اش مشغول تجربهی آن است، به چه صورت است؟ و نکتهی مهم این قضیه نقش محوری فرزندان است.
بحث مادری یکی از پایههای شخصیتی و هویتی در زنان است. به عنوان یک فکت در علوم اجتماعی زنان دارای سه پایهی هویتی هستند: پایه زنانگی، همسری و مادری.
هویت زنانگی یک هویت نوظهور است و قبلها زنان این را به عنوان یک شخصیت مستقل نمیشناختند، بلکه زنان بعد از ازدواج وارد جرگهی بزرگسالان بالغ به رسمیت شناخته شده میشدند و پس از آن، تجربهی مادری بود که آنها را به بلوغ هویتی میرساند؛ و اختلال در هرکدام از این دو پایه باعث میشد که فرد از نطر هویتی آسیب ببیند و اصولا ازدواج از جهت این دو هویت برای زنان سرنوشت ساز بود و آنان برای داشتن این دو پایهی هویتی بسیار تلاش میکردند. فرزند آوری نیز در مسیر تحکیم این هویت اتقاق میافتاد. در واقع زن متوجه میشد که خروج از زندگی بخاطر قوانین حضانت و... هزینهی گزافی برایش دارد. از آن طرف هم این قضیه، برای پدر بار مسئولیتی فراوانی داشت و در نتیجه فرزند به عنوان یک پایهی نگهداشت جدی در زندگیها تلقی میشد. اما اتفاقی که در طی این چند دهه رخ داده این است که در کنار این دو پایهی هویتی، نقش پایهی سوم هویتی یعنی هویت زنانگی بسیار پررنگ شده است. ظهور هویت زنانگی، نقش بسیار مهمی در تغییر نگرش زنان در زندگی خانواده در آغاز و تصمیم به ازدواج و در ادامه و محتوای زندگی و در تصمیم به جدایی داشته است. این تاثیر از این جهت است که به عنوان یک پایهی تقویت کننده در هویتهای ذاتی و طبیعی زن عمل میکند. و نتیجهی آن این میشود که وقتی زنان به این نتیجه میرسند که زندگی خانوادگی مطابق آن چیز که تصور میکردند پیش نمیرود و تلاش آنها برای تمرکز در رابطه و ترمیم مشکلات بی ثمر است، به ناچار در بین دوراهی قرار میگیرند و مجبور به انتخاب بین هویت همسری به عنوان یک هویت اکتسابی قابل تجدید و دو هویت زنانگی و مادری میشوند. در این تصمیم گیری یک عامل نقش محوری دارد و آن عامل تغییر نگرش به زندگی خانوادگی از دائمی بودن زوجیت با مردی که با او ازدواج میکند و تکرار پذیر بودن این ماجرا است. یعنی من با کسی ازدواج میکنم، اما اگر بعد از گذر زمان شرایط مطابق با انتظار من نبود از زندگی خانوادگی خارج میشوم در حالیکه فرزندان را به عنوان ترمیم دهندگان هویت مادری با خودم از زندگی خارج میکنم؛ یعنی همچنان فرزندان به عنوان یکی از عوامل مهم زندگی مادران تلقی میشوند و الان برای تامین بهزیستی و خارج کردن آنان از محیط نامناسب تصمیم به جدایی میگیرد.
در این مقاله نتیجهی مصاحبههایی که انجام شده است در سه مضمون اصلی مطرح میشود:
مضامین اصلی
1) پدیداری امکان جدایی
مهمترین اتفاقی که باعث میشود تصمیم به جدایی و فراهم کردن مقدمات جدایی شروع شود، پدیداری امکان جدایی است که تا چند دههی پیش نزد زنان یک تصور دور از ذهن بود. اما امروزه این مواجهه به دلایلی پدیدار شده است.
دلایل پدیداری امکان جدایی:
الف) اهمیت یافتن فرد در برابر نهاد خانواده
اولین دلیل، اهمیت یافتن فرد در برابر نهاد خانواده است و این فرد در این پژوهش زن است و این مضمون به همان هویت زنانهای مربوط است که در سه گانهی هویتی زنان فعال و پررنگ شده و آن زنان خودشان را به عنوان شخصی جدا از همسر و مادر تعریف میکنند که نیازهای خاص دارند و اگر این نیازها تامین نشود، به جهت نارضایتی فردی از حوزهی زندگی خانوادگی، تصمیم به جدایی میگیرند.
ب) تغییر تصور از حیات خانوادگی
دومین دلیل، تغییر تصور از حیات خانوادگی است. این تصور از زندگی که ممکن است تا پیش از این، یکبار و برای همیشه تلقی میشده اما الان در تجربهی دو یا چند باره قابل تجدید است، باعث میشود که زن احساس کند که جدایی به عنوان یک اشتباه تلقی شود؛ به این معنا که فرد اشتباهی را انتخاب کرده برای ازدواج و این فرصت را دارد که جدا شود و با ازدواج مجدد، تجربهی بهتری را برای خودش و فرزندانش رقم بزند. البته این ماجرا صرفا به بحث ازدواج مجدد مربوط نمیشود و ممکن است زنی تصمیم بگیرد که دیگر ازدواج نکند و زندگی جدیدی به نام تک والدی را به فرزندش ارائه کند.
ج) تردید در دائمیت زوجیت
سومین دلیل، تردید در دائمیت زوجیت است. این موضوع به نگاه خاص ما به زندگی تک و یگانهای که پیش از این بوده برمیگردد؛ بدین معنا که امکان جدایی برای شما امکان دور از دسترسی هست، اما این دائمی بودن برای شما محل تردید شده است و این تردید امکانهای دیگری را برای شما زمینه سازی کرده است.
نتیجهی این سه مولفه این است که امکان جدایی در ذهن یک زن، حتی با وجود فرزندان پدیدار میشود.
2) انتخاب هویتی
بعد از پدیدار شدن امکان جدایی به بحث هویت انتخاب شده یا انتخاب هویتی میرسیم که در این مرحله زنان هویتهای طبیعی خودشان را به هویتهای اکتسابی ترجیح میدهند. عواملی که باعث میشوند این ترجیح صورت گیرد عبارتند از:
1. تغییر تصویر همسر و پدر فرزندان به یک مرد غریبه، به ویژه زمانی که روابط زناشویی بین زن و شوهر قطع میشود. بعد از این اتفاقات تلاشهای همسرانه کاهش مییابد. در این مرحله است که برای زن یکی بودن مادر و همسری پایان مییابد و زن به این فکر میکند که من میتوانم مادری باشم که همسر ندارد. لازم به ذکر است که شرایط اقتصادی و حمایتهای اجتماعی در این زمینه بسیار تاثیرگذار است.
2. محو تصویر زوجیت و آغاز روند فردیت. به این معنا که رابطهی زن و شوهر به پایینترین سطح میرسد و چیزی به نام رابطهی زوجیت شکل نمیگیرد.
3. پذیرش شرایط بی تغییری؛ به معنای پایان تلاش زن و نومیدی از تغییر شرایط، که باعث میشود زندگی تاهلی در معنای تاهلی خودش رها شود. عدم تمایل به انجام کارهای خانه و اینگونه واکنشها از طرف زن، از نشانههای این موضوع است.
4. غلبه بر ترسهای درونی و تجویزی؛ هر زنی در موقعیت جنسیتی خودش از طلاق و پیامدهای خاصی که برای زنان دارد واهمه دارند، اما زنان در مرحلهی جدایی به این ترسها غلبه میکنند.
5. پیگیری فرصت جهت ترمیم آسیبهای تاهلی؛ مثل ازدواج مجدد یا عدم آن و ادامهی تحصیل یا اخذ شغل و... در واقع زنان برای خودشان برنامه ریزیهایی میکنند که بعد از جدایی، آسیبهایی که در زندگی تاهلی به آنها وارد شده را ترمیم کنند و سعی در جبران آنها دارند.
6. مصلحت فرزندان؛ مثلا مادری به این نتیجه میرسد که مصلحت فرزندش ایجاب میکند که جدا شود و بودن فرزندش در این خانواده و با چنین پدری به مصلحتش نیست، و برای همین مصلحت، اقدام به جدایی میکند.
3) بازیابی فردیت
مسئلهی سومی که بعد از جدایی اتفاق میافتد بازیابی فردیت است که اولین مضمون فردی آن، پایان دادن به شرایط زندگی نامناسب است. یعنی زن به عنوان مادر فرزندان تصمیم میگیرد که برای رهایی از هویت همسری، شرایط این زندگی را پایان دهد. به عبارت دیگر همسری و مادری نوعی از مسئولیت را برای زن به ارمغان میآورد که باعث میشود هویت زنانگی و فردی او تحت تاثیر این دو هویت قرار بگیرد؛ اما زمانیکه هویت زنانگی تقویت میشود و بر اساس آن تصمیم به جدایی گرفته میشود امکان تصمیم گیری برای خودش هم فراهم میشود؛ یعنی این ماجرا دو جهت دارد: یک مسئولیت مادری است که در آن مادر فرزندانش را به شیوهای که میخواهد و مصلحتشان است تربیت میکند و دوم اینکه مادر میتواند کارهای دلخواه خودش را انجام دهد و از این نقش عاملیتی خشنود است و احساس میکند که فارغ از همسر، در روند تصمیم گیری برای خودش و فرزندانش، نقش موثری ایفا میکند.
نتیجه اینکه مجموعهی این موارد سهم زنان دارای فرزند را از جدایی رقم میزند؛ که در این میان غلبه با هویت زنانگی و بعد از آن هویت مادری است که در پی این تصور اتفاق میافتد که هویت همسری هویت اکتسابی است که قابل تجدید است.
نقد مقاله
در ادامه سرکار خانم دکتر صادقی ابتدا به نقد نگارشی و ویرایشی مقاله پرداخته و سپس ابعاد دیگر آن را مورد نقد و بررسی قرار دادند:
ایشان در توضیح روش پدیدارشناسی گفت: در پژوهش پدیدارشناسانه بعد از اینکه توصیف زمینهای و ساختاری استنباط میآید، باید به یک توصیف ترکیبی رسید که این توصیف ترکیبی، ذات پدیدهی مورد مطالعه را نشان دهد که به ساختار ذاتی معروف است که در این پژوهش میتوان آن را به تجربهی مشترک همهی زنان تعبیر کرد؛ در حالیکه در پژوهش حاضر این تجربهی ذاتی نمایان نیست.
از دیگر اشکالات این مقاله این است که در پژوهش پدیدارشناسانه هدف تبیین علّی نیست، بلکه کار پدیدارشناسی در واقع یک توصیف است که در بخشی از آن محقق دست به تفسیرهای مستند میزند. اما در این پژوهش بیشتر از تفسیر، تبیین علّی به چشم میخورد.
در ادامهی نشست، سرکار خانم دکتر صادقی با مرور مجدد مقاله، نقدهای دیگرشان را بازگو نمودند:
در طرح مسئله برای اینکه اهمیت موضوع روشن شود اشاره به نرخ طلاق شده است و این میتواند بر معانی ذهنی کنشگران اجتماعی تاثیر بگذارد؛ اگر این ادعا صحیح هم باشد به این معنا نیست که آگاهی از نرخ طلاق بتواند بر ذهنیت آنها اثر بگذارد؛ چون هیچ مستندی مبنی بر این ادعا در اینجا وجود ندارد. علاوه بر اینکه آمارهایی که در این مقاله دربارهی نرخ طلاق ارائه شده، درست نیست و آمار طلاق در کشور به هیچ عنوان آن طور که گفته شده و مشهور است بحرانی نیست. علاوه بر اینکه نگاه ما به آمار طلاق باید یک نگاه جامع باشد که در برگیرندهی همهی شرایط است. یعنی مثلا اگر ازدواجی به طلاق منجر شد باید مورد بررسی قرار گرفته شود که این ازدواج طی چه مقدماتی صورت گرفته و چه تمهیداتی در این ازدواج رعایت شده بعد با توجه به آن پیشینه ای که دارد اگر منجر به طلاق شد آن را در کانسپت مربوط به خودش جای دهیم و سپس آمار کلی نسبت ازدواج به طلاق را با توجه به شرایط خودشان ارائه دهیم.
یکی از نکاتی که بسیار شایسته است به این مقاله افزوده شود این است که محقق رابطهای بین توصیف زمینهای و بخش درک کنشگران از جدایی برقرار کند تا خواننده متوجه شود که آیا زن 50 ساله جدایی را همانطور که یک زن 38 ساله میفهمد درک میکند یا درک آنها از این مقوله متفاوت است؟ آیا زنی که در طبقهی متوسط رو به بالا هست همان درکی را از جدایی دارد که یک زن در طبقه ی پایینتر آن را درک میکند؟
در پایان سرکارخانم دکتر خراسانی با پاسخ به انتقادات، توضیحاتی درباره اهمیت ادراک زنانه، مردانه و هم چنین فهم مادرانه و پدرانه از جدایی ارائه کرد.