امروزه واژهی عدالت جنسیتی در اسناد حقوقی و غیر حقوقی زنان، در حوزه ملی و در حوزه بین المللی، از طرف افراد متفاوت و با پایگاههای فکری متفاوت، به کار گرفته میشود. اما صرف نظر از به کارگیری این واژه در متون و اسناد بالادستی داخل کشور، این واژه در کشورهای غربی و در متون بین المللی دارای تبار و تاریخچهی خاص خودش است؛ بدین معنا که در واقع یک تغییر مفهومی از واژه برابری جنسیتی به عدالت جنسیتی شکل گرفته است.
علت این تغییر مفهومی این است که طرفداران این واژه و فمینیستها معتقد هستند که برابری جنسیتی و ایجاد برابری در فرصتها، راهکار مناسب و بسندهای برای تحقق برابری کامل بین زنان و مردان و در واقع حل مسائل و مشکلات زنان نیست؛ به همین خاطر واژهی عدالت جنسیتی را مطرح کردند که به معنای دادن امتیازات ویژه و بیشتر به زنان برای تحقق آن برابری است.
"امکان سنجی عدالت جنسیتی" و اینکه آیا اساساً عدالت جنسیتی ای که در ادبیات بین الملل و از سوی فمینیستها به کار برده میشود، از پشتوانهی علمی و نظری در ادبیات رایج علمی برخوردار است؛ موضوعی است که پژوهشکده زن و خانواده در قالب کرسی علمی ترویجی به نقد و بررسی آن پرداخته است.
خانم دکتر علاسوند، عضو هیات علمی پژوهشکده زن و خانواده و مسئول کلان پروژه "عدالت جنسیتی" از یک سو و حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدتقی سبحانی "عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی" از سوی دیگر در مقام ناقد این پروژه به ارائه دیدگاههای خود در این زمینه پرداختند.
خانم دکتر علاسوند در ابتدای این جلسه، به ارائه کلیاتی از این پروژه پرداخته و گفت:
این بحث بخشی از یک پروژه بزرگ در حوزه عدالت جنسیتی است که سه مقاله از آن به رشته تحریر درآمده است.
در یک مقاله واژه عدالت و جنسیت (gender و justice) در اسناد بین المللی و حوزه نشریات و مطالب داخلی مورد کنکاش قرار گرفت که در آنجا به یک تناقض در کاربست این واژه اشاره شده است.
فمینیستها در مفهوم عدالت(justice) و جنسیت(gender) یک تصرفی انجام دادند. مفهوم فرمال و رسمی عدالت، اعطای حق برابر به صاحبان حق برابر و اعطای مزایای نابرابر به صاحبان حقوق نابرابر است. اما آنها عدالت را یک مفهوم رادیکال و تند به سود زنان در نظر گرفتهاند که به معنای دادن امکانات بیشتر است. از سال 2000 به بعد هرگاه واژهی عدالت جنسیتی توسط آنها به کار گرفته شده است، منظورشان انواع جنسیتها است که شامل مرد و زن و LGBTQ+ میشود؛ بنابراین هروقت در اسناد بین المللی صحبت از عدالت جنسیتی میشود چنین معنایی مد نظر است.
وی در ادامه با اشاره به برداشت از این مفهوم در کشور گفت: مطلبی که جریانهای نظری اصولگرایی دربارهی عدالت جنسیتی مورد غفلت قرار دادند این است که عدالت جنسیتی در ذهن آنها صرفا عدالت میان زن و مرد است؛ یعنی هم منظورشان از جنسیت، زن و مرد است و هم از عدالت همان معنای رایج در جمهوری اسلامی را مد نظر قرار میدهند.
متاسفانه واژه عدالت جنسیتی در اسناد بالادستی ما وارد شده و در مقابل نظام بین الملل چیزی را تعهد کردیم که از نظر مبانی به آن اعتقاد نداریم.
عضو هیات علمی پژوهشکده زن و خانواده در ادامه به تببین نظریه های عدالت پرداخت و گفت:
موضوع بحث در اینجا بررسی نظریههای عدالت جنسیتی در خاستگاه خودش است.
نظریههای عدالت را میتوان در این 3 عنوان دستهبندی کرد: نظریههای الگوگرا، نظریههای غیر الگوگرا یا ضد الگوگرا و نظریههای غیر عامگرا که اصولا نظریههایی هستند که مخالف عام گرایی در عدالت هستند و به علت تنوعشان نمیتوان آنها را ذیل یک عنوان دقیق و ماهوی گردآوری کرد؛ بعضی از این نظریهها به نظریههای محلی(local) درباره عدالت معتقدند و نام آن را عدالت محلی(local justice) میگذارند؛ برخی از آنها مانند نظریهی مکینتایر[1]، نظریههای فضیلتگرایی درباره عدالت و برخی از آنها معتقد به عدالت پلورالیستی هستند.
نظریات الگوگرا نظریاتی هستند که در چند کلید واژه مشترکند. نخست آن که مبتنی بر مهندسیهای اجتماعی هستند؛ یعنی تاثیر عاملیتهای فردی را در اتخاذ استراتژی زندگی کاهش میدهند و بیشتر متمرکز بر ایجاد ساختارهای بزرگ مبتنی بر عدالت توزیعی یا عدالتهای جبرانی هستند. به عبارت دیگر نظریههای الگوگرا نیازمند ایجاد ساختارهای کلان و مبتنی بر دولتهای بزرگ هستند؛ زیرا با کمک دولت قدرتمند مرکزی است که میتوان یک ساختار یکسان را در جامعه ایجاد کرد.
تحلیل این نوع نظریهها از عدالت صرفا برابری در یک معنای کاملا بسته و ایدئولوژیک است و انطعافی در مقابل تفاوتها ندارد. به عنوان مثال میتوان نظریهی رالز[2] را جزو نظریههای الگوگرا دسته بندی کرد؛ وقتی که رالز برای اولین بار نظریهاش را مطرح کرد، از طرف لیبرالیستها مورد انتقاد جدی قرار گرفت؛ علت آن این بود که آنها معتقد بودند او تعهد اصلیش به نظام فردگرایی را از دست داده و از لیبرالیسم فاصله گرفته است.
در نظریهی رالز مثل خیلی از نظریههای لیبرالیستی، حق بر خیر مقدم است و نباید برای نظریهی عدالت، یک جهان بینی فضیلتگرا طراحی کرد و به عبارت بهتر باید حق فردی را بر هرگونه فهم و تلقی از خیر مقدم نمود؛ منتهی رالز معتقد است که باید یک نوع انعطاف در نظریه لیبرالیستی ایجاد شود و آن اینکه اختلاف نظر بر سر تقدم یا تاخر آزادی بر برابری، که در بین لیبرالیستها قدمت 200 ساله دارد، حل شود؛ این اختلاف نظر بدینگونه است که معمولا لیبرالیستهای کلاسیک قائل به تقدم آزادی هستند و در مقابل لیبرالیستهای مدرن برابری را مقدم میدانند، اما در عین حال هر دو گروه به فردگرایی معتقدند با این تفاوت که لیبرالیستهای کلاسیک، فردگرایی افراطیتری دارند.
رالز جزو کسانی است که به دستهای از حقوق اجتماعی و اقتصادی معتقد است و در نتیجه جنبههای حقوق بشری نظریه اینها قویتر و قدرتمندتر است؛ همچنین معتقدند که اگر کمی در جامعه برابری و حقوق اجتماعی سیاسی باشد بهتر است از اینکه همهی افراد حق آزادی بیان و چیزهایی از این قبیل داشته باشند.
نظریهی رالز یک تغییر مهم در نظریههای عدالت محسوب میشود و آن این است که شعار برابری در فرصتها به نظریهی برابری در نتایج سوق داده شد.
با وجود اینکه رالز چندان خودآگاهانه به مسئلهی زنان توجه نکرده است ولی در عین حال نظریهی او، تنها نظریهای است که میتواند مورد استفادهی فمینیستها قرار بگیرد.
دسته دوم نظریات عدالت ، نظریات غیر الگوگرا هستند و خانم دکتر علاسوند در تشریح آن گفت:
در مقابل نظریات الگو گرا، نظریات غیر الگوگرا قرار دارد که متنوع هستند؛ برای مثال نظریهی نازیک[3] و نظریهی هایک[4] با یکدیگر متفاوت هستند اما نقطهی اشتراکشان در این است که به ترجیح آزادی بر برابری معتقدند و هردو مخالف ساختارهای مبتنی بر عدالت توزیعی هستند. آنها معتقدند که استحقاق و خلاقیتهای فردی موجب پیشرفت جامعه است و افرادی که از طریق قانونی صاحب درآمد هستند، بر اساس قانون موظف نیستند بخشی از اموال خودشان را در اختیار دیگران قرار بدهند و تنها برابری که آنها میپسندند، برابری در مقابل قانون است.
برخی از نظریههای غیر الگوگرا معتقدند که در مورد عدالت نمیتوان به یک محور جهانی غیر قابل مناقشه رسید و تنها راه حل آنها این است که باید به بومها و زیستگاههای مختلف مراجعه کرد تا برداشتهای آنان را دربارهی عدالت فهمید؛ به عبارت دیگر باید از جهانگرایی درباره مفاهیم دست برداشت و عدالت را به صورت محلی فهمید.
برخی دیگر مانند میچل[5] و والزر[6] و کونو[7] معتقدند که دورهی تک معیاری درباره عدالت پایان یافته است و ما به یک عدالت چند معیاری نیاز داریم؛ در مقابل مکینتایر جهانبینی الهیاتی را درباره عدالت مطرح کرده و نظریهی خود را بر مبنای آن پایهگذاری میکند.
در پایان این نکته را باید مد نظر داشت که نظریههای غیر الگوگرا اساسا از عدالت جنسیتی پشتیبانی نظری نمیکنند؛ به عبارت بهتر آنها از برابری در فرصتها پشتیبانی میکنند نه برابری در نتایج.
در ادامه نشست، آقای دکتر سبحانی درخصوص کلیات ارائه شده توسط خانم دکتر علاسوند، به ارائه دیدگاه خود پرداخته و گفت:
بحث عدالت جنسیتی در دنیای امروز حاوی ادبیاتی نوین است و چند دهه است که در کشور ما مورد استفاده قرار میگیرد.
مطلبی که پیرامون نظریهی برابری فمینیستی و همراه نبودن آن با دیدگاههای عدالتخواهانه مطرح شد، مطلب صحیحی است؛ به عبارت بهتر نظریههای عدالت به صورت کلان از دیدگاه فمینیستی دفاع نمیکند و تنها میتوان از نظریههای الگوگرا که بر عدالت توزیعی تاکید میکردند، استفاده نمود و عدالت جنسیتی را اثبات کرد؛ اما سایر نظریات با اصول فمینیسم سازگار نیست.
صرف نظر از این مسئله چند نکته در مورد این بحث وجود دارد که یادآوری آن خالی از لطف نیست:
نخست آنکه به نظر میآید هدف و غایت این بحث به درستی تبیین نشده است؛ به عبارت دیگر توضیح بیشتر در مورد عنوان بحث و نسبت آن با اهدافی که در مباحث مطالعات زنان در جریان اسلامی وجود دارد، بیشتر میتواند خواننده را جذب کند.
نکته دوم این است که هرچند اصطلاح عدالت جنسیتی واژهای است که بیشتر توسط فمینیستها استعمال شده است، اما با توجه به رشد ادبیات مطالعات اسلامی، بهتر است که آن را به صورت مطلق برای فمینیستها استفاده نکنیم؛ زیرا این واژه گنجایشی دارد و با ادبیات تاریخی و فکری ما ارتباط برقرار کرده است. به نظر میرسد که اگر بر پسوند فمینیستی تاکید شود بهتر است، زیرا تصریح میکند که منظور از عدالت جنسیتی در اینجا آن معنای خاصی است که فمینیستها اراده میکنند.
نکته بعدی این است که فمینیسم در اینجا با یک مفهوم عام اراده شده است که به معنای جریان غالب آن است، در حالی که در جریانهای فمینیستی ایدهها و اندیشهها و گرایشهای مختلفی وجود دارد؛ برای مثال وقتی همهی فمینیستها از برابری و عدالت جنسیتی سخن میگویند، مرادشان عدالت جنسیتی لیبرالیستی نیست یا فمینیستهای پست مدرن از جمله فمینیستهای اسلامی بر پیوند زدن برابری جنسیتی با ایدههای محلی تاکید دارند و تلاششان این است که از حوزه فرهنگ خاص عدالت جنسیتی را برقرار کنند.
دکتر سبحانی پس از ذکر این سه نکته در جمع بندی این بخش چنین گفت:
نکته پایانی این است که امروزه تکثر دیدگاهها در همهی جریانهای دینی و غیر دینی، فمینیستی و مخالف فمینیست، اقتضاء میکند که یک ادبیات ایجابی برای گفتگو با جریانهای فمینیستی ایجاد شود؛ البته این به آن معنا نیست که نسبت به این جریانها موضع انتقادی نداشته باشیم. منظور از جریانهای فمینیستی همهی کسانی هستند که برای احیای حقوق زنان در جهان تلاش میکنند و امروزه نغمههایی از نوع اعتدال و توجه به واقعیت در این جریانها شنیده میشود.
بنابر این میتوان چنین نتیجه گرفت که اگر حوزه عدالت جنسیتی مقداری عمیقتر بررسی شود، شاید بتوان از این نوع تقابل میان نظریات عدالت و نظریه فمینیسم چشمپوشی کرد و همگرایی ادبیات را بین برخی از جریانات فمینیستی و بسیاری از نظریههای عدالت پیدا کرد.
خانم دکتر علاسوند در پاسخ به نقدهای آقای دکتر سبحانی به بیان نکاتی پرداخته و گفت:
اشکال بزرگی در بررسی نظریههای عدالت در مورد مطالعات دینی وجود دارد و آن این است که علیرغم اینکه نظریههای غربی در حوزه عدالت در دویست سال گذشته بسیار عملگرا شدهاند، اما همهی آنها به دنبال این هستند که مسائل اجتماعی خودشان را حل کنند؛ در مقابل نظریات حوزههای اسلامی، در حد نظریههای کلان و حول محور بحث عدالت ساکن مانده است؛ برای مثال فارابی در زمان خودش و یا شهید مطهری در دورههای معاصر، پیشرفتهایی به وجود آوردند ولی بعد از آنها مجددا این سکون ادامه یافته است.
هدف این پروژه تنها این بود که مشخص شود، استراتژی فمینیستی عدالت جنسیتی دارای پشتیبانی نظری نیست و این نکتهی بسیار مهمی است.
نکتهی بعدی این است که مصرف عدالت جنسیتی در داخل، همواره به یک پیوست دو صفحهای نیاز دارد تا تبیین شود که منظور از این اصطلاح چیست؛ در صورتی که گفتمان این چنینی در جایی که محل مصرف عدالت جنسیتی است، رایج نیست. عدالت جنسیتی بحث نظری نیست و عمدتا به عنوان یک استراتژی و راهبرد مطرح است و وقتی به عنوان راهبرد شناخته شود، سازمانهای بین المللی مصرف کنندهاش میشوند؛ در واقع عدالت جنسیتی یک مسئله سیاسی است و یک راهبرد موقت برای دستهای از مسائل سیاسی زنان به شمار میآید و لذا در این نهادها به کار میرود؛ بنابراین نمیتوانیم در تلقی خودمان از واژهای استفاده کنیم که دارای این تبار است.
در مقاله اول حدود هجده مقاله از ساحتهای مختلف بررسی شد و نکتهی مهمی که در این بررسی به دست آمد این بود که در تمام مقالات جامعه شناسی، واژه عدالت جنسیتی به معنای gender به کار برده شده بود؛ اما یک دسته کوچکی از نظریه پردازان اصولگرا از واژه عدالت جنسیتی در معنایی که خودشان میخواهند استفاده کردند و منظورشان از جنسیت نه تنها جنسیت نیست بلکه جنس است. یعنی sex و نه gender.
یکی از اهداف اصلی مفهومسازی درباره حوزه عدالت در این پروژه این است که واژه، خالی از حوزه مفهومی سندهای بین المللی شود و از واژهی عدالت میان دو جنس استفاده شود؛ پیشنهادی که در این طرح به آن پرداخته شده، این است که میتوان از ظرفیت عدالت استفاده نمود؛ به عبارت بهتر نباید خودمان را در دنیا، مخالفان برابری معرفی کنیم بلکه میتوانیم در یک حرکت ایجابی به عنوان مدافعان عدالت بحث کنیم؛ دلیل این سخن این است که امروزه فمینیستها مفهوم عدالت جنسیتی را به یک مفهوم رادیکال تغییر دادهاند و قائل به این هستند که برابری به اندازهی لازم برای حل مشکلات زنان کارساز نیست و عدالت برای آنها به معنای تبعیض مثبت به سود زنان است؛ بنابر این مفهوم عدالت جنسیتی، ادبیات عدالت را نیز به نوعی میبلعد؛ برای اینکه این اتفاق نیفتد باید در یک حرکت ایجابی از عدالت استفاده کرد، منتهی عدالت میان دو جنس.
در ادامه آقای دکتر سبحانی نکاتی را پیرامون مطالب سرکار خانم دکتر علاسوند متذکر شد:
نخستین نکتهای که باید مورد توجه قرار بگیرد این است که صرفا بر اساس دادههای این تحقیق نمیتوان اینگونه نتیجه گرفت که عدالت جنسیتی فمینیستی فاقد پشتوانه آکادمیک است، زیرا دادههایی که در این پژوهش ارائه شد این مطلب را ثابت نمیکند؛ حوزه نگاه جامع گرایان که امروزه وزن سنگینی در دنیا هستند میتواند پشتوانه باشد، همچنین نظریههای تکثرگرا در حوزه عدالت میتواند برای جریانهای فمینیستی پشتوانه سازی کند؛ علاوه بر این، در این پژوهش مطرح شده است که اساسا عدالت جنسیتی یک نظریهی آکادمیک و علمی نیست بلکه یک پیشنهاد سیاسی است؛ در اینجا دو اشکال مطرح میگردد:
اولا: اگر این فرض را بپذیریم و عدالت جنسیتی را صرفا یک پیشنهاد سیاسی بدانیم، اساسا نداشتن پشتوانهی علمی، نقصی برای آن جریان محسوب نمیشود.
ثانیا: اگر عدالت جنسیتی را برنامه استراتژیک بدانیم، دلیلی برای کنکاش در مبانی نظری آن وجود ندارد.
عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی در ادامه درخصوص بکار بردن ادبیات عدالت جنسیتی گفت:
نکتهی دوم دربارهی به کار بردن ادبیات عدالت جنسیتی است؛ به نظر میرسد، نباید از استعمال واژهای که ریشه در سنتهای دینی و فرهنگی ما دارد و میتوانیم آن را با معنا و منظور مد نظر خود تفسیر کنیم، سر باز زد؛ همچنان که در واژههایی مانند جمهوری و دموکراسی این بومیسازی انجام شده است.
اگر اینطور باشد که غلبه گفتمان بین المللی مانع از به کار بردن واژهای شود، مفهوم عدالت نیز از این قاعده مستثنا نیست؛ همانطور که در این پژوهش اشاره شده، مفهوم عدالت بیش از هر معنای دیگر دستکاری شده است.
پیشنهادی که میتوان مطرح کرد این است که به عنوان بخشی از ظرفیت علمی خود، وارد یک تعامل و به تعبیر دیگر حضور و تاثیرگذاری شویم و این که گفتمان بین المللی مفهومی غیر از آنچه مد نظر ماست اراده میکند، نمیتواند دلیل موجهی بر این باشد که وارد دیالوگ با جهان نشویم.
نکتهی خوبی در خلال بحث مطرح شد این بود که دیگر عصر عناوین و مکتبها و چارچوببندیهای مکتبی و معرفتی گذشته است؛ جهان آنقدر از نظر ادبی و اجتماعی و مدیریتی دچار تحول و تغییر است که همهی عناوین و طبقهبندیها به نوعی منسوخ شدهاند؛ بنابر این حرکت داخل قالب بندیها و صورتبندیهای کلاسیک یک خطای بزرگ است؛ برای مثال جان رالز یک لیبرال به تمام معناست، اما خیلی از اندیشههای جامعهگراها را مورد استفاده قرار داده است.
پیشنهادی که میتوان مطرح کرد این است که به جای رفتن به سمت تصنیفات و الگوها، باید به سراغ کلیدواژهها رفت و آنها را باز تعریف نمود؛ به این معنا که هرکس تعریف خودش را از اصطلاحات بگوید؛ به عبارت بهتر نباید خودمان را از این پلهای ارتباطی گفتمانی محروم کنیم؛ به عنوان مثال در این پژوهش اشاره شد که بحث عدالت جنسیتی یک نظریه نیست بلکه یک پیشنهاد برنامه استراتژیک است؛ بر فرض قبول این گزاره ما نیز میتوانیم برنامهی خودمان را پیشنهاد بدهیم.
ممکن است اشکالی وارد باشد و آن اینکه ممکن است دولتهای خاص سوء استفاده کنند که سخن صحیحی است، اما معنایش این نیست که نتوانیم در مراجع تقنینی و حوزههای مدیریت استراتژیک ورود کنیم و اسناد مطابق با سلیقهی خودمان را ذیل عناوین دیگران بنویسیم.
در بخش پایانی این کرسی،خانم دکتر علاسوند به یک نکته اشاره کرده و گفت:
مقصود از اینکه عدالت جنسیتی یک استراتژی است، به این معنا نیست که فمینیستها در پی موجهسازی استراتژیهایشان نیستند؛ برای مثال آنها واژهی برابری در نتایج را از یک نظریه اخذ کردند، بنابراین عدالت جنسیتی حتما به واسطهی نظریاتی پشتیبانی میشود، منتها این پشتیبانی همیشه از ناحیهی نظریات چپ بوده است و هیچگاه از طرف نظریات لوکال پشتیبانی نمیشوند، چون عدالت جنسیتی به دنبال تک گزاره است.
[1] Alasdair Macintyre
[2] John Rawls
[3] Robert Nozick
[4] Friedrich August von Hayek
[5] Juliet Mitchell
[6] Michael Walzer
[7] James Konow