تاریخ انتشار: 1404/08/03
دومین جلسه از سلسله نشستهای محفل پژوهش، با حضور دکتر فریبا علاسوند، عضو هیئتعلمی پژوهشکده زن و خانواده و با موضوع "جنسیت، رمان، نظریه" در واحد تهران این پژوهشکده برگزار شد.
ضرورت شناخت ذات رمان در تحلیل جنسیتیدکتر علاسوند در ابتدای این نشست که با حضور جمعی از پژوهشگران برگزتر شده بود با تأکید بر اینکه قضاوت درباره رمانِ جنسیتی تنها زمانی ممکن است که ذات رمان شناخته شود، توضیح داد: «بسیاری از کسانی که رمان را نقد میکنند یا حتی رمان مینویسند، اساساً با ذات رمان آشنا نیستند. گاه رمانهایی نوشته میشود که در واقع رمان نیستند، بلکه القای مجموعهای از مفاهیم هستند».به گفته ایشان، رمان بدون درام نمیتواند مؤثر باشد، چه رمان فمینیستی باشد چه غیر فمینیستی. آنچه مخاطب را درگیر میکند، قصه و کشش دراماتیک است: «اگر کسی بخواهد مثلاً با انگیزههای دینی و اسلامی در این عرصه کار کند، باید بتواند ارزشها را در ساختار قصه و دراماتیک رمان ادغام کند؛ صرف دغدغهمندی کافی نیست و نتیجه آن، اثری خستهکننده خواهد بود». دکتر علاسوند با اشاره به تجربه شخصی خود افزود: «مزیت من شاید این باشد که از کودکی رمانخوان قهاری بودم و با رمان زندگی کردهام. میتوانم بفهمم چرا و چگونه یک قصه اثرگذار است، مثلاً چرا قصههای الیف شافاک یا تونی موریسون ما را به عنوان رمانهای فمینیستی درگیر میکنند».
رمان فمینیستی؛ نظریهای در قالب داستان
ایشان در ادامه گفت: «ما واقعاً درباره “رمان” صحبت میکنیم، یعنی متنی پرکشش با قصه و درام که نویسنده ممکن است اهداف اجتماعی یا فلسفی داشته باشد، ولی مخاطب را درگیر داستان میکند». وی ویژگی مشترک نویسندگان فمینیست را «تحصیلات بالا و علاقه فمینیستی توأمان» دانست: «به همین دلیل نام نشست را “رمان، نظریه جنسیت” گذاشتم، چون نویسنده فمینیست هم به ذات رمان علاقه دارد و هم نظریه خود را در قالب آن میریزد». نمونههایی که ایشان ذکر کرد شامل الیف شافاک، تونی موریسون، ویرجینیا وولف، هلن سیکسوس و الین شوالتر بود: «تمام این نویسندگان فارغالتحصیل دانشگاههای برجستهاند و با آگاهی نظری وارد عرصه رمان شدهاند».او افزود: «این وجه نظریهمند بودن را در رمانهای فارسی کمتر میبینیم. بسیاری از رمانهای موسوم به فمینیستی فارسی فاقد نظریهاند؛ فقط یک مسئله زنانه را از جامعه طرح کردهاند بیآنکه نظریه پایدار فمینیستی در پس آن باشد».
رمان فمینیستی بر پایه نظریه
دکتر علاسوند با اشاره به ارتباط میان نظریه و رمان گفت: «تمام آثار فمینیستی جهان ـ از فیلم تا رمان، نظریهپایه هستند. حتی فیلمها، مانند فیلم “آتشهای کوچک در همه جا” که دقیقاً نظریههای سترگ فمینیستی را در خود حمل میکند». وی در توضیح مثال خود افزود: «در سکانس پایانی فیلم، دختری که از هنجارهای خانواده ایدهآل فاصله دارد، لباس و رفتار متفاوتی دارد، و در نهایت خانه را آتش میزند؛ این آتش زدن نماد نابودی خانواده ایدئولوژیک آمریکایی است». در ادامه تحلیل ایشان، بخشهایی از فیلم به نشانههای تئوریک فمینیستی ارجاع داده شد: تابلو با چهره چندسر که توسط زن سیاهپوست، همجنسگرا و فقیر کشیده شده، بهعنوان نماد جنگ با هویت ثابت جنسی تعبیر شد.
ایشان گفت: «در این آثار، فمینیسم نظریههای آکادمیک را به ادبیات عامه تبدیل میکند. رمان باید پدیدههای صامت را به صدای فرهنگ مبدل سازد». یکی از مفاهیم مشترک در رمانهای فمینیستی از نظر ایشان، مسئله «جهل و رضایت» است: «زن در رمانهای فمینیستی از جهل به آگاهی میرسد، و همین آگاهی منشأ عصیانگری اوست؛ چون رضایتِ پیشینش در نقشهای مادر و همسر، نتیجه جهل بوده است».
از عصیان تا خودآگاهی؛ سیر تحول فمینیستی
وی ادامه داد: «زنها در این رمانها ابتدا در فضای آرامِ جهل زندگی میکنند. دوره شک و تردید آغاز میشود، زن وارد مرحله ناپایداری میشود، تحمل میکند تا موج دوم فمینیسم آغاز شود که دوره عصیان و قطعیت است».
پس از این مرحله، زن دیگر احساس ناراحتی نمیکند اگر بخواهد بچههایش را رها کند، جدا شود یا حتی ازدواج نکند. «این دورههای عصیان بسته به قصه متفاوتاند؛ مثلاً در رمان Beloved از تونی موریسون، زن سیاهپوست برای رهایی دخترش از تجربه تکراری بردگی، او را میکُشد. این عملِ خشونتبار شکل ویژهای از عصیان برای دفاع از زنانگی است». ایشان افزود: «در بردهداری زنانه، زن اگرچه شوهر دارد یا ندارد، برده جنسی مالک است. کسی به ازدواج و زنانگی او اهمیت نمیدهد، و این تجربه تلختر از بردگی مردانه است». دکتر علاسوند از این الگو برداشت کرد که «زن از مسئله شخصی خود نظریه اجتماعی میسازد و از نظریه، درام اجتماعی میآفریند؛ همچنانکه منتقدان آمریکایی چون اشنفلی و سوزان ونکل اشاره میکنند، بسیاری از فمینیستهای موج دوم مانند بتی فریدان و گلوریا استینم نظریه خود را از رنج شخصی استخراج کردند».
نادیدهگرفتهشدن زن و میل به عصیان
در ادامه تصریح شد: «یکی از عناصر کلیدی در این رمانها، نادیدهگرفتهشدن زن است؛ زنِ دیگر، زنِ منفعل، زنِ ضدخرد در خانه. همین وضعیت است که او را به عصیان و خروج از نقشهای سنتی وادار میکند». دکتر علاسوند گفت این مضمون نهتنها در رمانها، بلکه در اقتباسهای سینمایی نیز مشهود است و ریشه آن، القای حسِ “دیگری بودن” در ساختار خانه و خانواده مدرن است.
زنان در رمانهای شرقی؛ تجربه میانبرههای
ایشان سپس به تفاوت رمانهای غربی و شرقی پرداخت و بیان کرد: «در رمانهای فمینیستی غربی خط سیر مشخص و یکدست است، اما در رمانهای شرقی تجربههای بینابینی از زنانگی و مردانگی داریم». نمونه بارز، آثار الیف شافاک است: «او در سخنرانی تدتاک خود میگوید مادربزرگش با کشیدن دایرههای محدودکننده، شعاع حرکتش را کوچک میکرد. در غرب اما یاد گرفت از بیرون به درون این دایرهها نگاه کند». در کتاب سه دختر حوا، شافاک سه صدا را در درون خود بازمیبیند:
۱. زن عابده سنتی، صاحب رضایت و ثبات معنوی،
۲. زن شهری، زیباجو و سبکزندگیمحور، سرخوش اما بیقرار،
۳. زن اجتماعیِ فعال و پراضطراب، گرفتار مسئولیتهای روزمره.
به تعبیر دکتر علاسوند، «این سه دختر حوا نماد سه گفتمان زنانگیاند که در خود نویسنده ماندگارند و هیچکدام را نمیتواند حذف کند؛ زن مؤمن، زن معاشرتی، زن کنشگر». ایشان افزود: «این ساختار چندصدا نشان میدهد زن نمیتواند تنها یک ورژن از هویت زنانه را بپذیرد. میان این صداها در تعلیق است و تا پایان رمان نمیتوان گفت نویسنده کدام را برتر میداند».
زنِ میانبرهه و بحران تعلیق هویت
وی توضیح داد: «بهعنوان خواننده وقتی این رمان را میخوانیم، همان احساس تعلیق را تجربه میکنیم؛ نمیدانیم زن باید کدام صدای درون خود را پی بگیرد. در رمانهای شافاک و امثال او، زن میان سه تمایل در رفت و آمد است: معشوقگی، آمازونی، و مادری». ایشان مقایسهای با آثار روانشناسان و منتقدان فمینیست غربی داشت: «در نظریه تو نیگرن، زن چهار بعد دارد متأثر از یونگ: بعد زیبا و عاشقانه، بعد آمازونگونه، بعد معنوی، و بعد مادری. فمینیستهای پستموج دوم تلاش دارند میان این ابعاد تعادل برقرار کنند، نه حذف یکی به نفع دیگری». دکتر علاسوند افزود: «اگر نویسندهای بتواند الگوی سوم را بنویسد، یعنی زنی را تصویر کند که میان این ابعاد جغرافیایی پویایی میسازد و سهم هر یک را روشن میکند، آنگاه از رمانهای عصیانزده موجدوم عبور کرده است». به باور ایشان: «اما بیشتر آثار فمینیستی هنوز در مرحله انفجار احساس ماندهاند؛ خواننده بعد از اتمام این رمانها حس تعلق ندارد، بلکه با هویت ویرانشدهای مواجه است که تازه در آستانه پایداری جدید ایستاده است».
تعلیق میان شرق و غرب؛ زنانگی در بحران معنا
دکتر علاسوند ادامه داد: «در این رمانها، زن میان مراحل آگاهی گرفتار است. زنی که دوره آمازونی خود را از سر گذرانده، بعد برای بخشهای مادری یا عشقی خود دلتنگ میشود؛ این تعلیق مداوم همان بحران هویت در زنان فمینیست است». وی آن را با رویکرد صدرایی مقایسهپذیر میدانست (به تلویح): «زن در حالت میانبرهه، در حال حرکت از قوه به فعل است؛ اما در رمانهای غربی این حرکت غالباً بدون مقصد است، بدون غایت، فقط انتقال از بیخبری به طغیان».
خشونت و فمینیسم سیاه؛ بیان درد به مثابه نظریه
ایشان در بخش پایانی سخنان خود به ژانرهای ویژه در این حوزه اشاره کرد: «در برخی رمانها، خشونت ژانر اصلی است. در بخشی از آثار رادیکالتر یا متعلق به فمینیسم سیاه، نویسندگان ناگزیر از گفتن روایتهای دردناک خود بودهاند تا آرامآرام به بخش پذیرفتهشده جریان فمینیستی تبدیل شوند». رمانهای بلکفمینیستی، مانند آثار موریسون و آنجلا دیویس، جهان زنِ سیاه را از درون باز میکنند؛ زنِی که هم قربانی تبعیض نژادی است و هم قربانی ساختار مردسالار. ایشان جمعبندی کرد: «در نهایت، میتوان گفت از دوبوار تا موریسون، از وولف تا شافاک، از فریدان تا استینم، همه در روایت رهایی زن از سکوت و جهل سه مرحله را ترسیم کردهاند: جهل و رضایت، شک و عصیان، آگاهی و تعلیق». دکتر علاسوند تأکید کرد که رمان فمینیستی، در جوهره خود، تاریخ تحول مفهوم زنانگی است و نشان میدهد چگونه زن در زبان قصه تلاش میکند نظریه را به تجربه بدل کند. ایشان در پایان گفت: «اگر بتوانیم در رمانهای فارسی، این تعلیق میان نظریه و روایت را بازآفرینی کنیم، زن ایرانی نیز میتواند روایت خود را از جنسیت و معنویت بسازد؛ نه فقط از درد و تقابل، بلکه از آگاهی و انتخاب».
نظرات



