در اين نوشتار کوتاه تلاش کرده ام نقدي بر تصاوير ارائه شده از زنان در تلويزيون( به طور خاص سريالهاي نوروزي)، راديو و سينما در آستانۀ سال جديد ارائه دهم، اين نقد البته بيشتر از آنکه مبتني بر تحليل باشد بر اساس ارائۀ مثالهايي از اين بازنمايي بنا شده است.
سوال اصلي در اينجا اين است که نحوۀ بازنمايي زنان در رسانه هاي يک کشور، نشانگر چيست؟ آيا اين بازنمايي در يک ارتباط واقعي با زندگي روزمره و عقايد "زنان آن کشور" قرار دارد؟ هر چند عبارت "زنان آن کشور" نمي تواند به هيچ وجه گويا باشد، چه زنان نيز مانند ساير گروههاي اجتماعي طيف وسيعي از عقايد و سبکهاي زندگي را تجربه مي کنند و قرار دادن کليۀ آنان در يک دسته- و به طبع صدور حکمهاي کلي در مورد آنان- مي تواند به لحاظ نظري و عملي، مخرب و ناکارآمد باشد. اما با اين وجود به نظر مي رسد که رسانه ها مي توانند بازتاب يا حداقل تقريب خوبي، از نحوۀ تفکر عوامل آن- نويسندگان، کارگردانان، تهيه کنندگان و...- در مورد زنان باشند. در قسمت اول اين نوشتار تلاش مي کنم نشان دهم که نگاه ارباب رسانه در ايران به زنان ايراني، مخدوش، معيوب و مملو از کليشه هاي جنسيتي است.
از اين بحث، به قسمت دوم نقد من نسبت به اين بازنمايي مي رسيم. من معتقدم که اين بازنمايي نه تنها "مخدوش" که ناسالم است. آمارها نشان مي دهند که ايران صاحب جمعيت جوان بزرگي است و تعداد زيادي از بينندگان و خوانندگان و شنوندگان رسانه ها را نيز همين جوانان تشکيل مي دهند: ارائۀ يک تصوير مخدوش به نسل جوان، چه عواقبي در پي خواهد داشت؟
چندسالي است که تلويزين سياست توليد کمي در مناسبتها را در پيش گرفته که اوج اين سياست پخش پشت به پشت(1)، سه- چهار سريال و دو فيلم سينمايي در ايام نوروز است. يکي از سريالهايي که امسال و به شکل روزانه در ايام نوروز از تلويزين پخش شد، سريالي به اسم "ماه عسل" بود. در اين سريال با چندين شخصيت زن مواجه ايم که در زير تلاش مي کنم به خصوصيات بعضي از آنها بپردازم:
1- مادرها: در اينجا دو شخصيت مادر داريم، يکي با شوهر و يکي بدون شوهر. مادر بدون شوهر- ظاهرا شوهر سالها پيش فوت کرده- فکري جز شوهر دادن دخترش ندارد، او مرتبا در مورد خواستگارهاي دخترش حرف مي کند و البته بدون اجازۀ برادرش آب نمي خورد و مرتب از او براي پذيرفتن خواستگارها اجازه مي گيرد. مادر با شوهر، تقريبا هيچ کاري جر پخت و پز و اوردن آب و غذا براي "آقا" انجام نمي دهد.
2- دخترها: دو مادر بالا، سه دختر دارند. دختر اول، مرتبا خود را در اتاقي حبس مي کند و به همه مي گويد که عاشق بافتني است و در اتاق بافتني مي بافد، اما ما بعدا متوجه مي شويم که در واقع به کارهاي الکترونيکي علاقه مند است(کليشه زدايي؟) ولي چون مادرش اين کارها را "دخترانه" نمي داند، تظاهر مي کند که مشغول بافتني است. در قسمت آخر فيلم کار الکترونيکي او در قالب ريسه اي که براي عروسي اش در حياط کشيده شده، ظاهر مي شود! دختر دوم، نمونۀ يک "فرشتۀ زميني" است، آرام، مهربان و البته "دانشجو". او که به تازگي نامزد کرده، به طور دائم، نسبت به نامزدش شک مي کند: يک دفعه او را در کنار دريا با يک دختر ديگر مي بيند و شک مي کند، دفعۀ ديگر در حال مکالمۀ تلفني به او شک مي کند. دختر سوم، يک زن مطلقه است (کليشه زدايي؟)، البته در قسمت اول يا دوم سريال به ما تذکر داده مي شود که او طلاق نگرفته بلکه شوهر ديوسيرتش او را ول کرده است و همۀ دار و ندارش را هم بالا کشيده.
3- زني به نام "جواهر": جواهر قوم و خويش دور ( يا نزديک؟) خانوادۀ اصلي سريال است. او زني است که مرتبا براي قوم و خويشهاي مريضش پيش از آنکه بميرند گريه و عزاداري مي کند و اگر بفهمد که قرار است در فاميل وصلتي سر بگيرد، فورا و حتما آن را به هم مي زند. در قسمتهاي پاياني سريال متوجه مي شويم که تنها مشکل او بي شوهري بوده و چون خودش شوهري نداشته نمي گذاشته تا بقيه هم ازدواج کنند. او در نهايت به مردي علاقه مند مي شود و ديگر دست از گريه و زاري و سوگواري براي ديگران هم بر ميدارد.
حق مي دهم اگر کسي با فهرست کردن شخصيتهاي مرد اين سريال ادعا کند که شخصيتهاي مرد آن نيز به همين اندازه سطحي و احمقانه، شخصيت پردازي شده اند، واقعا همين طور است! اما حداقل شخصيتهاي مرد داستان صاحب "عمل" و "کنشي" هستند که به کلي از زندگي زنان اين داستان حذف شده است: يکي از آنها از دختر مورد علاقه اش با آنکه "مطلقه" است خواستگاري مي کند، ديگري مي تواند با تدبير خود، خانواده اش را از ورشکستگي نجات دهد و سومي، پدربزرگي است که حلقۀ وصل خانواده است.
دوست دارم از نويسندۀ اين سريال سوال کنم که کدام يک از اين رفتارهاي شخصيتهاي زن داستان را در زندگي روزمرۀ خود ديده يا تجربه کرده است؟ براي مثال دختر "دانشجويي"، نامزدش را با دختر ديگري مي بيند، آيا نمي تواند جلو برود و از او بپرسد که اين دختر کيست؟ آيا در بدترين حالت نمي تواند برود جلو و يکي در گوش نامزدش بزند؟ آيا تنها چارۀ او اين است که "قهر" کند و اصلا ديگر پسر را نبيند؟
دوست دارم از نويسنده بپرسم که با وجود اين تعداد دانشجوي دختر در رشتۀ مهندسي الکترونيک، آيا علاقۀ يک دختر به اين رشته در يک خانوادۀ متمول شهري نوعي، "کليشه زدايي" است؟ و آيا اينکه علاقه به رشتۀ الکترونيک در دخترها نهايتا به کشيدن چند ريسه در حياط خانه و ازدواج با پسري که "اجازۀ اتمام تحقيقاتش را به او مي دهد" ختم مي شود؟ يا اينکه چرا زن مطلقۀ سريال، خودش طلاق نگرفته، بلکه او را طلاق داده اند؟ در واقع در اينجا به جاي کليشهزدايي با نوعي ظرافت و زيرکي کليشه ها بازتوليد شده اند، چه شکستن يک کليشه نيازمند نقد آن است و زماني که به شکلي سطحي از موضوعي کليشه زدايي شود، در واقع کار انجام نشده است.
دوست دارم از نويسنده بپرسم که آيا تنها دليل "ناهنجاري هاي رواني" يک زن "بي شوهري" و تنها علاج آن "يافتن شوهر" است؟ آيا همۀ زنان با شوهر، به لحاظ رواني سالمند و همۀ بي شوهرها، نه تنها خودشان زندگي خوبي ندارند، بلکه تلاش ميکنند، زندگي ديگران را هم به هم بزنند؟
البته اولين توجيهي که همۀ برنامه سازان-نويسندگان، کارگردانان و تهيه کنندگان- در چنين مواردي ارائه مي دهند، عدم وجود "قصد" در ارائۀ اين تصوير مخدوش و نامناسب از زندگي زنان است، همان مثل معروفي که "نيت مهم است". اما چنين توجيهي حداقل براي من، به عنوان يک زن ايراني به هيچ وجه پذيرفته شده نيست، چه حتي "نيت" ما نيز مستقيما ريشه در آموزش و تربيت ما دارد. چه اهميتي دارد که اين کار "با عمد" يا "بي عمد" صورت بگيرد؟ در نتيجه چه تغييري خواهد گذاشت؟ واقعا آيا عمدي بزرگتر از عدم توجه به واقعيتهاي جامعه مان وجود دارد؟ نويسنده اي که بدون توجه به زنان دور و بر خودش و تعداد زياد دختران دانشجو و زناني که به هر جان کندني تلاش مي کنند در يک جامعۀ مردسالار، جايي براي خود پيدا کنند، متني را مي نويسد، آيا مي تواند ادعا کند که عمدي در کار نبوده است؟ ايا اين "بي توجهي" خود نوعي عمد نيست؟ و اگر باور کنيم که عمدي در ارائۀ هيچ کدام از کليشه هاي سخيف از زنان وجود ندارد: سوال اين است که چرا اين کليشه ها حتي يکبار هم جابجا نمي شود؟ چرا هيچ وقت مردها هيچ وقت "محتاج همسر"، " زودباور" و " سطحي" نيستند؟
عين همين تصوير از زنان در سريال "مرد دوهزار چهره" نيز تکرار مي شود: جايي که مادر شخصيتي است که مرتبا گريه مي کند و نگران اين است که پسرش اسير اعتياد شود، همسر مالک يک باشگاه فوتبال به حاشيۀ لباس فوتباليستها "تور" مي دوزد و دختري از علاقه به فوتبال فقط لباس پوشيدن پسرانه و چسباندن پوستر فوتباليستها روي در و ديوار را دارد( در اينجا البته به برادر دختر هم رحم نشده است و او را پسري دخترانه نشان مي دهند که مرتبا لباس صورتي مي پوشد!) مي دانم که در اين مورد نيز همه چيز به طنز بودن سريال تقليل داده شده و امکان هرگونه انتقادي از منتقدان سلب مي شود.
اما در راديو چه خبر است؟ از چند هفته مانده به عيد راديو در انواع و اقسام نمايشنامه هايش موضوع "بي کفايتي اقتصادي" و "چشم و هم چشمي زنان" را دستمايه قرار مي دهد. در نمايشنامه اي مرد و زني با بن هاي خريد مرد به فروشگاه مي روند و زن با تمام بنها "چيپس و نوشابه" مي خرد و بعد که به خانه مي ايند تازه يادش مي افتد که که "برنج و گوشت و روغن" نخريده است! در نمايشنامه اي ديگر، همسر يک کارمند از خانۀ خواهرش برميگردد و از او "رخت و لباس" نو ميخواهد چون که معتقد است "چيزي از او کم ندارد"! به عنوان دانشجويي که در دو سال اخير حداقل در دو منطقۀ متفاوت از تهران – يکي در جنوب و ديگري در شمال- به کار تحقيقي پرداختهام هرگز – و تاکيد مي کنم "هرگز"- با چنين مواردي برخورد نکرده ام. "چشم و هم چشمي" البته زادۀ سرمايه داري و به نوعي موتور مولد آن است، زماني که "مصرف" ارزش شود، مصرف گرايي نيز افزايش مي يابد. اما تقريبا در همۀ طبقات زنان نقش مهمي در بالانس اقتصادي خانوادۀ خود دارند و خلاصه هر کاري بکنند، هيچ وقت به جاي "برنج و گوشن"، چيپس و نوشابه" نمي خرند( در واقع خريد وسائل و مايحتاج غيرضروري براي خانواده، يکي از خصوصيات خريداهاي مردانه است!).
در سينما چطور؟ در ايام عيد فرصتي دست داد تا به تماشاي فيلم "سوپراستار" ساختۀ خانم تهمينه ميلاني بروم. تمام شخصيتهاي فيلم زناني هستند "طماع" و "هوسباز" و "بي لياقت"، يکي به خاطر يک هنرپيشه شوهرش را ول کرده، ديگري مي خواهد با پول هنرپيشۀ جوان و خوشتيپ را به دست آورد و البته مادر هنرپيشه که نتوانسته يک پسر با اخلاق تحويل جامعه بدهد! در اين، تنها شخصيت مثبت زن فيلم به طور کلي فاقد جنسيت است! يک دختربچۀ چهارده پانزده ساله که ادعا مي کند دختر هنرپيشه است و گمان نمي کنم اگر به جاي او يک پسر چهارده پانزده ساله هم بازي مي کرد، تغييري پيدا مي شد! نتيجۀ سرراست اين است که زنها تا نوجواني موجوداتي هستند، پاک و "بي آلايش" گه با پا گذاشتن به جواني تبديل به موجوداتي "حريص" و "مادي" يا مادراني "ناموفق" مي شوند!
در واقع هدف از بيان تمامي اين جزئيات، به دست دادن يک تصوير واقعي از بازنمايي زنان در گروهي از "رسانه هاي ايراني" است، شايد کسي بگويد که بي انصافي است که اين همه روي رسانه هاي ايراني تاکيد کنيم، مگر در غرب چه مي گذرد؟ مگر نه اينکه ماجراي "استفادۀ ابزاري از زنان" از غرب شروع شد؟ مگر نه اينکه يکي از پربيننده ترين سريالهاي تلويزيوني در آمريکا در سالهاي اخير، سريال "زنان خانهدار نااميد"(2) بوده که بازنمايي زنان در آن به مراتب بدتر از همۀ سريالها و فيلمهاي ايراني است؟ بله دقيقا همانطور است اما در بين همۀ توليدات غربي گاهي به فيلمهايي مانند "چنجلينگ"(3)، "جونو"(4) و "آتش افروز"(5) نيز برخورد مي کنيم که بدون ارائۀ تصاويري اغراق شده از زنان و بدون اينکه «فيمينيستي» باشند، تصاوير واقعي از زنان، اعم از خانه دار، دانشآموز يا کارمند، در دورانهاي قبلي و زمان حال، ارائه مي دهند. واقعا کجا هستند سريالها و فيلمها و برنامه هاي راديويي ايراني که اين کار را مي کنند؟ توليدات ايراني در بهترين حالت خود "فاقد نگرش جنسيتي" هستند به اين معنا که هيچ کدام از شخصيتها در آن جنسيتي ندارند، اتفاقي که به نظر من اخيرا در "وقتي همه خوابيم" بيضايي افتاده است.
خلاصه اين که تصوير ارائه شده از زنان در رسانه هاي ايراني، مخدوش است و به "تخيل" نزديکتر است تا واقعيت.
قسمت دوم بحثم را کوتاه مي کنم: تصور مي کنم که ارائۀ اين تصوير "مخدوش" عواقب فوري و طولاني مدتي در پي خواهد داشت که آن را تبديل به تصويري " ناسالم" نيز مي سازد. عمدۀ تماشاگران و شنوندگان اين رسانه ها، جوانان ، اعم از دختر و پسر، هستند. د رمورد دختران، عواقب اين بازنمايي، فقدان اعتماد به نفس و تحقير کساني خواهد بود که در ساده ترين حالت قرار است "مادران" نسل آيندۀ سازندگان اين کشور باشند. تصور نمي کنم که حتي کساني که زنان را تنها در قالب "همسر و مادر" مي بينند، عقيده داشته باشند که همسران و مادراني "سطحي و ابله و مصرفي و کوته فکر" بتوانند سعادت مردان را تضمين کنند و فرزنداني سالم داشته باشند. در مورد پسران بيننده و شنونده، به عقيدۀ من، نتيجه فقدان احترام نسبت به جنس مخالف و باور به برابري انسانها خواهد بود، راستي چه کسي دوست دارد به انساني "سطحي و ابله و مصرفي و کوته فکر" احترام بگذارد يا به برابري خود با او ايمان داشته باشد؟
لينک خبر:http://www.anthropology.ir/node/3744